خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا (برگ 22)

خاطرات شهدا

خاطرات شهید منصور ستاری / بازگشت از سفر کره …

بازگشت از سفر کره « سرهنگ رشید قشقایی » به همراه تیمسار ستاری از منازل مسکونی قصر فیروزه شماره ۲ بازدید می‌کردیم که خانم یکی از پرسنل جلو آمد و گفت : تیمسار ! در این شهرک پرجمعیت حتی یک پارک وجود ندارد . فرزندان ما مجبورند به پارک‌های بیرون از شهرک بروند . در نتیجه عدم کنترل ما بر ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / این بابا ول کن نیست !

این بابا ول کن نیست ! « سرهنگ محمود اسدیان » در یکی از روزهای گرم و آفتابی تابستان ، تعدادی سرباز و کارگر ، محوط ویلاهای تازه احداث شده اردوگاه بیشه کلا را چمن کاری می‌کردند . در آن زمان ، تیمسار ستاری در اردوگاه تشریف داشتند ، لذا برای سرکشی به محل آمدند . لباس شخصی به تن ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / روزه مسافر …

روزه مسافر « تیمسار سید حسین کاتبی » شهید ستاری به مسائل معنوی پایبندی عجیبی داشتند و همیشه به نکات ریزی دقیق می‌شدند که از دید ما مسئله مهمی به حساب نمی‌آمد . در این باره دو خاطره از ایشان در ذهنم نقش بسته که بیان آن خالی از لطف نخواهد بود. رمضان سال ۱۳۶۸ تیمسار را برای آزمایش یک ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / نگویید نمی‌شود !

نگویید نمی‌شود ! « سرهنگ بهروز سرمد » موزه نیروی هوایی ابتدا در دوشان تپه بود . می‌خواستیم آن را به محل جدیدش در قلعه مرغی ( دانشکده پرواز ) انتقال دهیم . اکثر تجهیزات موزه را به آنجا بردیم ، ولی در انتقال هواپیماهای بزرگ با مشکل مواجه شدیم . تصمیم گرفتیم ، چند فروند هواپیمای قدیمی را که ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / نمی‌دانم چرا هنوز زنده‌ام ؟

نمی‌دانم چرا هنوز زنده‌ام ؟ « هدایت الله بهبودی ، خبرنگار » دومین باری بود که به دفترش می‌رفتم ، پیش از این ، همراه « مرتضی سرهنگی » برای هموار کردن راهی جهت گرفتن خاطرات خلبانها در دوران جنگ رفته بودیم . انبوهی از علاقه بود . علاقه برای حفظ آنچه که خلبانها و کادر فنی نیروی هوایی در ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / وام بلاعوض …

وام بلاعوض حدود ساعت ۸ شب بود که تیمسار با لباس شخصی به در منزل ما آمدند . ابتدا ایشان را نشناختم . جلو در ایستادند و از اوضاع و احوالمان پرسیدند . سپس گفتند : اجازه می‌دهید داخل شوم ! گفتم : ببخشید می‌شود کارت شناسایی شما را ببینم ؟ چون واقعاً ایشان را نشناختم . پس از اینکه ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / زن و بچه‌اش از من واجب ترند …

زن و بچه‌اش از من واجب ترند « سرهنگ علی ظهوری » اواسط آذر ماه ۱۳۷۳ ، من دست اندر کار چاپ کتاب « مقدمه‌ای بر اصول پرواز » بودم . ناگزیر ، بیشتر وقت خود را در چاپخانه لجستیکی می‌گذراندم . در همان ایام ، تیمسار ستاری نیز در حال تهیه نقشه هوایی ایران بودندو مرتب به چاپخانه سر ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / چک تضمینی …

چک تضمینی « تیمسار غلامرضا آقاخانی » برای مدتی بنده ، مسئولیت خرید و پیمانهای نیروی هوایی راعهده دار بودم . در یکی از معاملات ، متأسفانه ناخواسته به دام یکی از دلالهای بین المللی افتادم . او چند فقره چک تضمینی به من داد که همه قلابی و ساختگی بودند . من بدون اطلاع از این موضوع چکها را ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / هیچ امیدی به زندگی نداشتم !

هیچ امیدی به زندگی نداشتم ! « همسر یکی از پرسنل متوفی » همسر جوانم در سن بیست و هفت سالگی بر اثر سکته قلبی شمع وجودش به خاموشی گرایید . با از دست دادن او ، زندگی بر من و دو فرزند خردسالم سخت و غیر قابل تحمل شد . هجوم مشکلات چون سایه‌ای شوم بر تمام زوایای زندگی ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید منصور ستاری / دور تا دور این باغ جای پای من است …

دور تا دور این باغ جای پای من است « خانم زواره‌ای ، مادر شهید ستاری » موقعی که منصور در ورامین درس می‌خواند ، پسر بزرگم ناصر ، خانه‌ای پشت راه آهن برایش اجاره کرده بود و خودش نان و برنج و روغن برایش می‌برد . منصور نیز آنجا می‌ماند و درس می‌خواند و هفته‌ای یک بار به خانه ... ادامه مطلب »