خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید منصور ستاری / دور تا دور این باغ جای پای من است …

خاطرات شهید منصور ستاری / دور تا دور این باغ جای پای من است …

دور تا دور این باغ جای پای من است
« خانم زواره‌ای ، مادر شهید ستاری »

موقعی که منصور در ورامین درس می‌خواند ، پسر بزرگم ناصر ، خانه‌ای پشت راه آهن برایش اجاره کرده بود و خودش نان و برنج و روغن برایش می‌برد . منصور نیز آنجا می‌ماند و درس می‌خواند و هفته‌ای یک بار به خانه می‌آمد .
حدود دو سال قبل از شهادتش ، یک بار که به همراه خانواده‌اش به ولی آباد آمده بود ، تصمیم گرفتیم ، سری به خواهرش که در ورامین زندگی می‌کرد ، بزنیم . به ورامین که رسیدیم منصور به بچه‌هایش گفت :
مایلید خانه‌ای را که من در آنجا تنها زندگی می‌کردم و درس می‌خواندم نشانتان بدهم ؟
سپس ما را همراه بچه‌هایش به پشت خط راه آهن برد ؛ اما از آن خانه اثری نبود . در حالی که نگاهش به نقطه‌ای خیره شده بود ، گفت :
آن زمان من این جا زندگی می‌کردم و یک پیرزن و پیرمرد مهربان هم بودند که خیلی کمکم می‌کردند .
از ماشین پیاده شد و رفت از اهالی محل درباره آن خانواده پرس و جو کرد . ولی آنها از آن محل رفته بودند و خانه منصور هم به جاده تبدیل شده بود . منصور آهی کشید و گفت :
حیف شد ، نتوانستم خانه‌ای را که یک سال و نیم در آنجا زندگی کرده‌ام به شما نشان بدهم !
سپس ادامه داد و گفت :
در این خانه که بودم ، روزی دو سیر گوشت می‌گرفتم و صبح زود ، قبل از اینکه به مدرسه بروم آبگوشت راباز کرده و روی چراغ می‌گذاشتم تا پخته شود . ظهر که از مدرسه بر‌می‌گشتم نصف آن را می‌خوردم و نصف دیگر را برای شام نگه می‌داشتم .
پس از آنکه مقداری جلو رفتیم ، به باغی رسیدیم که به حالت مخروبه در آمده بود . منصور ، ماشین را نگه داشت و رو به بچه‌هایش کرد و گفت :
پدرجان شما الان در ناز و نعمت زندگی می‌کنید . کسی هست که به شما بگوید خوب درس بخوانید تا روزی به درد خود و جامعه بخورید ، اما موقعی که من درس می‌خواندم هیچ کس نبود که به من بگوید ،‌درس بخوان . خودم شبانه روز ، دور تا دور این باغ ، راه می‌رفتم و درس می‌خواندم .
با اندکی تأمل ، در حالی که خاطرات دوران کودکی را مرور می‌کرد ، گفت :
دور تا دور این باغ جای پای من است !”

منبع : کتاب آسمان غرنبه

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.