خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید منصور ستاری / این بابا ول کن نیست !

خاطرات شهید منصور ستاری / این بابا ول کن نیست !

این بابا ول کن نیست !
« سرهنگ محمود اسدیان »

در یکی از روزهای گرم و آفتابی تابستان ، تعدادی سرباز و کارگر ، محوط ویلاهای تازه احداث شده اردوگاه بیشه کلا را چمن کاری می‌کردند . در آن زمان ، تیمسار ستاری در اردوگاه تشریف داشتند ، لذا برای سرکشی به محل آمدند . لباس شخصی به تن داشتند و در آن هوای گرم به کار نظارت می‌کردند . تیمسار ، تازه سکته کرده بودند و آثار آن هنوز در وجودشان مشهود بود . به ایشان عرض کردم :
شما تشریف ببرید در سایه ، صندلی بگذارم بنشینید .
گفتند :
خیر ، همان طور که شما در آفتاب کار می‌کنید ، من هم باید در کنار شما باشم .
بعد از چند بار اصرار ، وقتی دیدم قبول نمی‌کنند ، رفتم یک صندلی آوردم تا همان جا بنشینند . ولی تیمسار نشستند و در مقابل اصرار من به شوخی گفتند :
فکر نکن با این کارها از این جا می‌روم تا شما راحت باشید . آن قدر می‌ایستم تا این چمن‌ها سبز شوند .
دیگر حرفی نزدم . تیمسار حدود یک ساعت و نیم آنجا ایستاده‌اند ، سپس یکی از شن‌کشها را برداشتند و شروع به کار کردند . من نگران حال ایشان شدم ، به یکی از سربازها که در کنارشان مشغول شن کشی بود اشاره کردم و گفتم : « بیا ! » وقتی آمد به او گفتم :
اگر شن کش را از دست آن آقا بگیری یک هفته تو را به مرخصی می‌فرستم .
سرباز خوشحال شد و به خیال خودش که کار بسیار آسانی است ، یک احترام نظامی محکم گذاشت و گفت :
همین الان ، جناب سرگرد !
سرباز به سراغ ایشان رفت و خواست تا شن کش را از دستشان بگیرد . ولی هر چه سعی کرد ، تیمسار شن کش را رها نمی‌کردند . سرانجام سرباز که دید تلاشش بی فایده است برگشت و گفت :
– من مرخصی نخواستم ، این بابا ول کن نیست !”

منبع : کتاب آسمان غرنبه

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.