وام بلاعوض
حدود ساعت ۸ شب بود که تیمسار با لباس شخصی به در منزل ما آمدند . ابتدا ایشان را نشناختم . جلو در ایستادند و از اوضاع و احوالمان پرسیدند . سپس گفتند :
اجازه میدهید داخل شوم !
گفتم :
ببخشید میشود کارت شناسایی شما را ببینم ؟
چون واقعاً ایشان را نشناختم . پس از اینکه دیدم در کارت نوشته شده منصور ستاری ، از کار خودم خجالت کشیدم و معذرت خواهی کردم . ایشان گفتند :
اتفاقاً شما کار درستی کردید .
وارد خانه که شدند ، مقداری قدم زدند و همه زندگی ما را ورانداز کردند . فصل تابستان بود و هوا بسیار گرم . ما در منزل کولر نداشتیم و تیمسار متوجه این موضوع شدند . با مقداری میوه از ایشان پذیرایی کردم . کمی نشستند و از پسر بزرگم در باره درس و مدرسهاش پرسیدند ، سپس دختر کوچکم را نوازش کردند .
موقع رفتن تأکید کردند ، هر مشکلی داشتید حتماً به دفترم زنگ بزنید و پیغام بگذارید . فردای آن روز از دفتر ایشان به من اطلاع دادند که وامی برایم در نظر گرفتهاند . به قسمت وام مراجعه کردم ، مبلغ پنجاه هزار تومان وام بلاعوض به من پرداخت کردند . متوجه شدم تیمسار خواستهاند من با این پول کولر تهیه کنم .
بچههای من کم و بیش میدانستند امکاناتی که دارند از طریق تیمسار تأمین میشود لذا دلبستگی خاصی نسبت به ایشان پیدا کرده بودند . پس از شهادت تیمسار آنها دل شکسته و آزرده خاطر شدند ، بخصوص پسر بزرگم که مدتها گوشه گیر شده بود .
من و فرزندانم همیشه از ایشان به عنوان یک پدر دلسوز یاد می کنیم و برای روح بزرگش فاتحه میخوانیم .”
منبع : کتاب آسمان غرنبه