روزه مسافر
« تیمسار سید حسین کاتبی »
شهید ستاری به مسائل معنوی پایبندی عجیبی داشتند و همیشه به نکات ریزی دقیق میشدند که از دید ما مسئله مهمی به حساب نمیآمد . در این باره دو خاطره از ایشان در ذهنم نقش بسته که بیان آن خالی از لطف نخواهد بود.
رمضان سال ۱۳۶۸ تیمسار را برای آزمایش یک نوع موشک ، به یکی از پایگاهها دعوت کرده بودیم . ایشان با یک فروند هلی کوپتر آمدند و کار بازدید و پرتاب موشک تا ساعت ۱۱ صبح طول کشید . عدهای نیز از وزارت دفاع آمده بودند و باید چند روزی را آنجا میماندند . آنها به علت مسافر بودن ، نمیتوانستند روزه بگیرند ، لذا برایشان تدارک ناهار دیده بودیم .
کار که به پایان رسید ، ما به خیال اینکه تیمسار هم روزهاش را افطار میکند ، ایشان را برای صرف ناهار دعوت کردیم ، ولی قبول نکردند و گفتند :
تا تهران یک ساعت بیشتر راه نیست ، برمیگردم .
سپس از خلبان خواستند سریع آماده پرواز شود تا اینکه قبل از ظهر به تهران برسند و روزهشان باطل نشود .
یک روز در کویر
آفتاب گرم و سوزان کویر صورتهایمان را سوزانده و مغز سرمان را به جوش آورده بود . هر لحظه منتظر بودیم عیب سیستم موشک برطرف شود .
از صبح که به این بیابان تفتیده آمده بودیم ، بدون هیچ سرپناهی مستقیم زیر آفتاب بودیم . انتظار و گرمای بیش از حد همه را کلافه کرده بود . ساعت سه بعد از ظهر خبر دادند که موشک آماده است .
تیمسار دستور دادند هواپیمای هدف پرواز کند . چند لحظه بعد موشک به طرف هدف رها شد و پس از طی مسافتی هدف را گرفت و آن را سرنگون کرد . هلی کوپتر برای آوردن لاشه هواپیمای هدف از زمین برخاست و خاک نرم کویر را بر سر و صورت من و تیمسار که در کنار هلی کوپتر ایستاده بودیم نشاند . هر کس ما را میدید نمیشناخت . پس از اینکه خودمان را تکاندیم ، رو به ایشان کردم و گفتم :
تیمسار یک خواهش دارم .
گفتند :
بگو .
گفتم :
شما که این همه ما را توی این بیابانها میدوانی و هیچ نفع مادی هم که در بین نیست حداقل بیا و یک شهادت بده .
گفتند :
چه شهادتی ؟
گفتم :
-شهادت بده ، حالا که این جا خاک بر سر ما ریخته شد ، دیگر خاک بر سر ما ریخته نشود . تیمسار متوجه منظور من شدند و گفتند :
من هم برای همین این خاکها را تحمل میکنم . زیرا میخواهم نزد خدا خاک بر سر نباشم .”
منبع : کتاب آسمان غرنبه