خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا (برگ 3)

خاطرات شهدا

خاطرات/ شهید حسین ترینگر

خاطرات شهداء آخرین قطره شهید حسین ترینگر راوی: رضا نوروزی (شوهر خواهر شهید) وقتی داوطلبانه عازم جبهه شد، گفت: «من تا آخرین قطره‌ی خونم رو می دم تا بعثی ها رو از خاک کشورم بیرون کنم و برای پاداش این کارم به کربلا می‌رم و از نزدیک قبر سیدالشهداء (ع) رو زیارت می‌کنم.» ماه‌ها در جبهه‌ بود. در جبهه‌ی بستان، ... ادامه مطلب »

از کوچه پس کوچه‌های آب باریک تا شلمچه و کربلای ۵

همیشه خودکار، ضبط، دوربین و دفترچه‌ام همراهمه. باز هم از سر دلواپسی نگاهی کردم که ضبط و دوربینه شارژ داشته باشه، خودکاره هم خوب بنویسه و جوهرش به اندازه‌ای مونده باشه و دفترچه هم لااقل کاغذ سفیدی داشته باشه. زنگ به آقا محسن زدم و گفتم: اخوی کجایی، بیا دیگه بابا، قدیما خوش قول‌تر بودی، از اون ور گوشی گفت: ... ادامه مطلب »

غیرت اسرای ایرانی در برابر هتاکی گروهبان مست عراقی

مهرداد اصانلو ، از اسرای بسیجی کمپ ۱۰ رمادی عراق و هم آسایشگاه نخستین آزاده شهید کشور بهروز ترکاشوند به بیان خاطره‌ای از غیرت اسرای ایرانی در برابر هتاکی گروهبان مست عراقی پرداخت که آنچه در ادامه می‌خوانیم ماحصل این گفت‌وگو است. یادگار هشت سال دفاع مقدس گفت: سال ۶۷ بود و نزدیک ایام آتش بس بین ایران و عراق. ... ادامه مطلب »

یادواره شهید سید مصطفی محمودی

نیمه اسفند ماه مصادف است با شهادت مردی بزرگ از دیار ۱۵ خرداد است، مردی که با رشادت و سلحشوری نشان داد که پرورش یافته مکتب حسینی و فارغ التحصیل حقیقی کلاس علی بن ابی طالب(ع) است. سید مصطفی محمودی نشان داد که بزرگی و عظمت به سن نیست و می توان در ۲۳ سالگی به بالاترین درجه معرفت و ... ادامه مطلب »

شهیدی که با توسل به امام رضا(ع) پیدا شد

اوایل سال ۷۲ بود و گرماى فکه؛ در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم؛ چند روزى مى‌شد که شهید پیدا نکرده بودیم؛ هر روز صبح زیارت عاشورا مى‌خواندیم و کار را شروع مى‌کردیم، مطمئن بودیم در توسل‌هایمان اشکالى وجود دارد. آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى‌خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(علیه ... ادامه مطلب »

سیبل خوشگل دوشکا

حس بغل کردن رفیقم در شب عملیات را خیلی سخت است بیان کنم. سه جا شهید «محمدرضا کریمی» را در آغوش گرفتم. برادرش در خیبر پیش من شهید شد. نامش علیرضا بود که در عملیات خیبر، جزیره مجنون جا ماند. در ورامین زندگی می‌کردند. الان هم خانواده‌شان همسایه پدرم در ورامین هستند. با محمدرضا رفتیم سلیمانیه. هر دو مسئول دسته بودیم. ... ادامه مطلب »

شهید محمد کاشانی به روایت پدرش / از اعزام تا شهادتش فقط یک ماه طول کشید

در جنگ نابرابر ایران و عراق، افراد مختلفی بودند که با فرهنگ‌‌ها و رفتارهای خاص خود در راه دفاع از میهن و آرمان‌های خویش به شهادت رسیدند و حالا فرهنگ حماسه ‌آفرینی آنها موجب افتخار دیگران شده است. «شهید محمد کاشانی» از جمله شهدایی است که در عین نوجوانی دارای ویژگی‌های بزرگی است. پدرش «علی کاشانی» درباره فرزند شهیدش چنین می‌گوید: ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید علی قمی (۸) // تشکیلاتی بود، سوار بر تویوتا و …

————————————————————————————————————- رفتیم کردستان همسر شهید پدرم اصلا موافق رفتن من به ارومیه نبود، از طرف دیگر علی آقا یکی از خانه هایی که متعلق به تیپ ویژه بود را گرفته بود و می گفت: این جا کاملا امن است و مشکلی نیست. فروردین از راه می رسید و پدر و مادرم می خواستند بروند مشهد که مادرم به پدرم گفت: ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید علی قمی (۷) // من پیش مرگ شما هستم ، تعجب دکتر! و …

————————————————————————————————————- دعای توسل هوشنگ بزرگی یک شب آمدم دفتر فرماندهی، دیدم قمی پشت کرده به دیوار و رو به قبله به نواری که در حیاط می خواند گوش می دهد و مثل ابر بهار گریه می کند. با قمی صمیمی بودم، با او مزاح هم می کردم. گفتم: «بابا جان! چرا این قدر گریه می کنی؟!» به طنز و مطایبه ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید علی قمی (۶) // پیام صیاد شیرازی برای شهادت قمی ، تشییع باشکوه و …

————————————————————————————————————- حقوقش را قطع می کنند احمد قمی علی آقا تصمیم می گیرد برای مقابله با ضد انقلاب، به کردستان اعزام شود. از طرف پادگان به او می گویند: اگر در پادگان نماند، حقوقش را قطع می کنند. ولی او باز هم در پادگان نمی ماند و به غرب کشور می رود تا شایستگی هایش در آن جا بیشتر به ... ادامه مطلب »