خانه » به قلم همشهریان » شعر (برگ 2)

شعر

شعر / پرّان تر از پرنده ، روایت اروند

پرّان تر از پرنده محمد رضا شرفی خبوشان پرّان تر از پرنده و از هرچه قله سر از منظر نگاه تو هر کوه مختصر آن روزها مرام تو با ما چه فرق داشت؛ از گرد ره نیامده بار دگر سفر مرغ مهاجری که وطن در دوکوهه داشت سر می زد از سپیده و می رفت با سحر چشمی ندید آن ... ادامه مطلب »

شعر / سردشت

سردشت مهدی میرآقایی گل می کند فرشته به دستان باورت در جای جای خاک سراسر معطّرت حتی هنوز آتش فریاد خواه توست شعری که درد فاجعه دارد برابرت سردشت تا همیشه ی تاریخ ماندگار سردشت شعر آینه های مکدرّت دیشب دوباره زخم نفس هات تازه شد زخمی که گر گرفته به اعماق خنجرت حالا هنوز کودک سردشت می دود در ... ادامه مطلب »

شعر / بدرقه

بدرقه مجید مه آبادی کوچه اشک می ریزد پرنده ها مرد گندم گون دشت را بدرقه می کنند و حیران می چرخند و می چرخند دور ویلچری که در صدای سرفه ی مرد از حرکت می ایستد شهر انگار یادش رفته است پرنده ها بدرقه ی کسی را کرده اند که کوچه ها نام سرخشان را بر سینه می زنند ... ادامه مطلب »

شعر ژولیده / چهره ی سرخ شفق

چهره ی سرخ شفق حسن فرح بخشیان (ژولیده نیشابوری) ای شهیدان وطن پر لاله گلزار شماست چهره ی سرخ شفق مرآت رخسار شماست ملک ایران گشته داغستان ز فرط داغتان ملت بیدار دل، مدیون ایثار شماست رونق بازار هستی را بدون شک شکست بس که گرم و باصفا، گرمی بازار شماست آنقدر زیبا بود عکس جهان آرایتان کز دل و ... ادامه مطلب »

شعر / خاتون ، قیاس به نفس ، بهانه

خاتون حسن فرازمند خاتون! بانوی روزهای دل انگیز آفتاب معنای سادگی اندوه در نگاهت فواره می زند غم را اینگونه دردناک و غم انگیز پنهان مکن من دیده ام در گوشه گاه روسری ات جاپای اشک را * خاتون! بانوی ماهتابی گریه بانوی سبز عاطفه گندم به خاک شد آنگاه تا بی نهایت این شوره زار روئید گندم یکدست * ... ادامه مطلب »

شعر / دست شهیدان – قاف عشق

دست شهیدان سید حسن طباطبایی ناگفته نماند چه عزاهاست درونم از مردن مردی است که جوش آمده خونم کی می رسد آن روز کمر راست کنم باز من وارث نامردترین قرن قرونم تا کی ببرم دست به امواج حقیقت امروز فرو رفته به مرداب فسونم ای کاش که دستم برسد دست شهیدان از دایره وصل چه گویم که برونم ارزانیتان ... ادامه مطلب »

شعر / دریادلان ، مهاجر و آزاده

دریادلان منوچهر سوری آنان که پیمان با خدا در جبهه بستند از سنگلاخ حادثه مردانه رستند شاهین مردان دلیر عرصه ی عشق بر ارتفاع قله ها آیینه بستند یک دست قرآن بود و با یک دست دیگر تکبیرگویان با تبر بت را شکستند در آتش خمپاره ها تسبیح گویان چون صاعقه بر قلب دژخیمان نشستند با خون خود بر دفتر ... ادامه مطلب »

شعر / ترانه ی ویلچر – رعد می زند

ترانه ی ویلچر تقدیم به همسران جانبازان دفاع مقدس اشرف سرلک دست هایش از ترانه ی ویلچر انباشته کمرگاه جوانش از هجوم بی آرام لحظه ها تاخورده نمی دانم فرشته ها از پشت پرچین حیاطشان روی سجاده ی بلند مهربانی اش سحرگاه کدام ترانه را آواز می کنند که آفتاب از دو چشم روشن او شوق دوباره سر زدن در ... ادامه مطلب »

اشعار حسین زارعی از کتاب “پوتین من کجاست”

مذبح عشق حسین زارعی ای صحبت بزم جهان از یاد برده رخت سفر از این خراب آباد برده در کوره راه عاشقی سوز نهان را از نای جان تا قله ی فریاد برده گر سر ندارد جسم گلگونت عجب نیست زیرا زکات پیکرت را باد برده از جان شیرین دادنت در پای محبوب دست تعجب بر دهان، فرهاد برده تقدیمی ... ادامه مطلب »

شعر / دادا ، کلامی گمنام

کلامی گمنام طاهره ده پایینی کفش هایت را از خاک درمی آورند و پشت شیشه می گذارند لباس هایت را از زمین می کنند و پشت شیشه می گذارند استخوان هایت را اما به خانه می برند و می گریند روز بعد شهر از دغدغه های روزانه برمی خیزد تو را بر دوشش می گذارند و به قبرستان می برند ... ادامه مطلب »