خانه » به قلم همشهریان » اشعار حسین زارعی از کتاب “پوتین من کجاست”

اشعار حسین زارعی از کتاب “پوتین من کجاست”

مذبح عشق

حسین زارعی

ای صحبت بزم جهان از یاد برده

رخت سفر از این خراب آباد برده

در کوره راه عاشقی سوز نهان را

از نای جان تا قله ی فریاد برده

گر سر ندارد جسم گلگونت عجب نیست

زیرا زکات پیکرت را باد برده

از جان شیرین دادنت در پای محبوب

دست تعجب بر دهان، فرهاد برده

تقدیمی از دار جهان در مذبح عشق

جان را به سوی قبله ی میعاد برده

غم نیست گر یکباره فانی گشت در دوست

آن را که ره در عالم ایجاد برده

—————————————-

خون پاک

حسین زارعی

می فشارد غم دیرینه به خود تنگ، مرا

می زند درد به سر پنجه ی خود چنگ، مرا

عاقبت یکسره پرواز کنم تا بر دوست

که بس آزار دهد این قفس تنگ، مرا

جنگ بیرون و درون می کشدم عشق کجاست؟

که تواند کند امداد در این جنگ، مرا

سرخی خون مرا بر تن چاکم نگرید

می برازد که شود جامه بدین رنگ، مرا

ننگ ماندن اگرم هست به خون پاک کنید

تا کند پاکی خون، پاک از این ننگ، مرا

با سر و سینه از این راه گذر خواهم کرد

گر به منزل نرساند قدم سنگ، مرا

دارخوین، زمستان ۶۶

—————————————-

طلوع

حسین زارعی

با خون تو مهر دوست می آمیزد

در جام تو باده ی بقا می ریزد

هنگام سحر ستاره ها می بینند:

خورشید ز تربت تو برمی خیزد

—————————————-

شرط وصال

حسین زارعی

تا ترک تن و روان نگویی نشود

وین ره به سر خویش نپویی نشود

هان! شرط وصال با تو گفتم، هش دار

تا پیکر خود به خون نشویی نشود

آبادان، زمستان ۶۶

—————————————-

دوست

حسین زارعی

دستت چو به دست دوست آویخته شد

با جان تو دوست درهم آمیخته شد

تو پاک شدی دمی که اندر ره دوست

یک قطره ی خونت به زمین ریخته شد

—————————————-

کربلا

حسین زارعی

هنگام ستیز در بلا باید بود

آماده برای هر بلا باید بود

هر قطره ی خون عاشقان می گوید:

همواره به یاد کربلا باید بود

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.