خانه » به قلم همشهریان » شعر / دادا ، کلامی گمنام

شعر / دادا ، کلامی گمنام

کلامی گمنام
طاهره ده پایینی

کفش هایت را از خاک درمی آورند و
پشت شیشه می گذارند
لباس هایت را از زمین می کنند و
پشت شیشه می گذارند
استخوان هایت را اما
به خانه می برند و می گریند
روز بعد
شهر از دغدغه های روزانه برمی خیزد
تو را بر دوشش می گذارند و
به قبرستان می برند
وقار تنت را نوحه می کنند و می بارند
شب نیامده
فراموش می شوی و
تنها کلامی گمنام
تو را
اتفاقی می کند که
در زمان افتاد و
بر زبان گم شد

—————————————-
دادا
طاهره ده پایینی

طوفان که آمد زندگانی طور دیگر شد
شهر از نفس افتاد و دنیا وحشت آور شد

رنگ اجاق کهنه ی مادر به سرخی زد
قاب پدر با خاک و خاکستر برابر شد

رعدی زد و خواهر در آغوش عروسک ها
جیغی کشید و گفت دادا قصه آخر شد

دادا که دستانی شبیه دست بابا داشت
آغوش واکرد و تمام لحظه سنگر شد

صبح دگر وقتی پرنده روی گلدسته
تکبیر می گفت آسمان بغضی مکرر شد

بارید … بارید … انفجاری اتفاق افتاد
زهرا عروسک داشت اما بی برادر شد

————-

از کتاب ” پوتین من کجاست “

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.