خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا (برگ 5)

خاطرات شهدا

برای گرفتن رضایت فرمانده اش روی پنجه پا ایستاد …

پس از هماهنگی با خانواده شهید عطایی برای گرفتن مصاحبه، آدرس دقیق خانه پدر شهید را گرفتیم؛ وارد روستا شده و آدرس مسجد محله پایین را از اهالی جویا شدیم، خانه پدری شهید عطایی دقیقاً روبروی درب مسجد بود، دربی بزرگ، صدای بچه ها که در حال بازی کردن درون حیات بودن می آمد، زنگ را زدیم که صدای کودکان ... ادامه مطلب »

خاطرات اولین شهید آزاده شهرستان ورامین از زبان برادرش

شهید بهروز ترکاشوند اولین شهید آزاده شهرستان ورامین است که پس از گذشت ۲۳ سال از شهادتش هنوز یاد او در ذهن اهالی ورامین و همرزمان شهیدش است.  ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ روزی بود که اولین گروه آزادگان سرافراز به آغوش میهن اسلامی بازگشتند تا بمانند و بگویند، نگفته ها و ندیده هایی را که جایش در صفحات خاطرات ... ادامه مطلب »

خاطره / شهید محمد قبادی

مادر شهید: محمد در یکی از اعزامهایش به جبهه، همراه با دیگر همرزمانش در میدان امام خمینی ورامین جمع شده بودند. فرمانده بعد از مقداری صحبت به آنها گفت همه به خانه‌هایتان برگردید و از دوستان و آشنایانتان خداحافظی کنید و در ساعت مقرر برگردید. بعد از اینکه محمد به خانه آمد به او گفتم: مادر چرا ورامین هم مثل ... ادامه مطلب »

گفتگو با مادر شهیدان نافعی // شهیدی که با اسب سفید دور اتاقش می چرخید

پس از چند روز پیگیری بالاخره قرار شد غروب روز آخر ماه مبارک رمضان مهمان خانه‌ی شهیدان نافعی باشیم، به این نیت که عیدی خود را از شهدا دریافت خواهیم کرد به راه افتادیم.    وارد خانه که شدیم، مادر ما را به اتاقی راهنمایی کرد، اتاقی که پر بود از عکسهای محمدرضا و علیرضا، مادر می‌گفت با وجود تمام ... ادامه مطلب »

شرط اعزام مادر شهیدان شیرکوند به جبهه

قلمم را زمین نمیگذارم، من در جبهه هم درسم را می‌خوانم. در کوچه پس کوچه های منطقه قشلاق عمروآباد ورامین و در بین مردمی خاکی دو کودک آسمانی دیده به جهان گشودند، دو کودکی که در آغوش پر محبت مادری مومن و پدری پر تلاش و خدایی رشد کردند و بالیدند تا چراغ روشن شهرمان شوند، تا دست ایادی کفر و ظلم ... ادامه مطلب »

خاطره / شهید علی اکبر دولّو

خواهر شهید : علی اکبر در کودکی مریض بود و نمی توانست حرکت کند. حدود سه سال داشت که مدام در گهواره خوابیده بود. روزی از روزها که مادر او را به دوش بسته بود و از روستای دمزآباد به روستای امامزاده جعفر (که فرسنگها راه بود) می برد تا کودک مریضش را به دکتر برساند. بعد از معاینه پزشکی، ... ادامه مطلب »

کتاب «ستاره دنباله‌دار» / سرلشکری که عاشق کشاورزی بود

 سال‌هاست که در حسرت دیدن یک کتاب کامل در مورد شهید ارجمند و گران‌قدر مصطفی اردستانی هستم. که امسال حین تماشای غرفه‌های نمایشگاه کتاب در غرفه نشر فاتحان چشمم به کتاب ساده‌ای به نام «ستاره ی دنباله‌دار» افتاد. جلد کتاب سفید بود و با خط شکسته نستعلیق عبارت «ستاره‌ی دنباله‌دار» روی آن نقش بسته بود. «ستاره‌ی دنباله‌دار» روایاتی از زندگی ... ادامه مطلب »

مادری که با دیدن پسرش دوباره زنده شد

در دیدار با مادر و خانواده مرتض کارور، عکس بزرگ این شهید نوجوان، خاطرات دور مربوط به ۳۰ سال پیش را زنده کرد.  ساعت هنوز سه بعد از ظهر نشده بود که به آدرسی که در دست داشتیم، رسیدیم؛ ورودی ورامین، جنب کارخانه قند، خیابان شهدای ارتش، ساختمانی آجری. در جستجوی نوجوانان و جوانان جنگ به این خانه آمده بودیم. ... ادامه مطلب »

شهیدی که با توسل به امام رضا (ع) پیدا شد

برای پیدا کردن پیکر شهید به امام رضا(ع) توسل کردیم. خورشید مى‌رفت تا پشت تپه ماهورهاى رو به رو پنهان شود؛ آخرین بیل‌ها که در زمین فرو رفت، تکه‌اى لباس توجه ما را جلب کرد. روى کارت شناسایى شهید نوشته بود: «سیدرضا». اوایل سال ۷۲ بود و گرماى فکه؛ در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدرضا اردستانی / یار حسین (ع)

یار حسین (ع) شهید محمدرضا اردستانی پدر شهید محمدرضا اردستانی در هیجده سالگی خوابی دیده بود تأمل برانگیز، تا این که سال ها بعد، که سئوالی برایش به وجود آورد که پاسخ آن را بعد از شهادت محمدرضا فهمیده بود. او می گوید: «در خواب واقعه ی کربلا را دیدم، لشکریان حسین(ع) در برابر لشکر یزید مقابله می کردند. صحنه ... ادامه مطلب »