خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » شرط اعزام مادر شهیدان شیرکوند به جبهه

شرط اعزام مادر شهیدان شیرکوند به جبهه

قلمم را زمین نمیگذارم، من در جبهه هم درسم را می‌خوانم.

در کوچه پس کوچه های منطقه قشلاق عمروآباد ورامین و در بین مردمی خاکی دو کودک آسمانی دیده به جهان گشودند، دو کودکی که در آغوش پر محبت مادری مومن و پدری پر تلاش و خدایی رشد کردند و بالیدند تا چراغ روشن شهرمان شوند، تا دست ایادی کفر و ظلم را از مال و جان و ناموسمان کوتاه کنند؛ علی اصغر و حسین شیرکوند، دو شیرمردی که با وجود کمی سن پشت دشمن را به خاک مالیدند. و مانند نام‌های مقدسشان و با تأسی از مولایشان حسین علیه السلام تا پای جان جنگیدند و با بدنی پر از جراحت در آغوش خاک آرام گرفتند.

 پس از پرس و جو از اهالی، خانه شهیدان را یافتیم، پس از به صدا درآوردن زنگ خانه و بدون اینکه بپرسند چه کسی پشت دراست، در را به رویمان باز کردند، ابتدا کمی تعجب کردیم اما وقتی وارد حیاط شدیم، و زمین آب و جارو شده را مشاهده کردیم دانستیم که ساعتی هست که این عزیزان در انتظار ما هستند، و پس از آن آغوش باز مادر شهیدان و گرمای نگاه پدر و خوش آمد گویی او انس با آن خانه را برایمان سهل و آسان نمود، خانه ای که هنوز شکل قدیمی و زیبای خود را حفظ کرده، و می توانستی به راحتی حضور دو شهید عزیز را در آنجا تجسم کنی.

مادر شهیدان علی اصغر و حسین شیرکوند در رابطه با خصوصیات اخلاقی علی اصغرش می‌گوید: او خیلی با اخلاق بود، و اهل عبادت و با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود در گرمای تابستان روزه می‌گرفت و حتی ثواب آن را به من و پدرش هدیه می‌کرد.

وی در ادامه گفت: یک روز علی اصغر با شور و شوق از مدرسه به خانه آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم امام فرموده‌اند؛ قلمتان را زمین نگذارید که در جوابم گفت ما قلممان را زمین نمی‌گذاریم، من در جبهه هم درسم را می‌خوانم، و به همین دلیل کتابهایش را هم همراه خود برد.

وی همچنین افزود: علی اصغر پس از چند ماه آموزشی عازم ارومیه شد، از او خبری در دست نداشتیم تا اینکه در تلویزیون تصویر دو پاسدار را دیدیم که ضد انقلاب آنها را در مقابل عروس و دامادی سربریدند، خیلی نگران شدیم، گاهی با خودم فکر می‌کردم که نکند یکی از آنها جگرگوشه‌ام باشد، بنابراین از طریق یکی از آشناها با پسرم تماس گرفتیم، وقتی صدایش را شنیدم به گریه افتادم و گفتم من تصور می‌کردم که سر تو را بریده‌اند، با خنده گفت مادر جان من لیاقت این را ندارم که سرم بریده شود!

به سراغ پدر می‌رویم تا از او نیز در مورد فرزندان شهیدش سوالاتمان را بپرسیم، او که خود ۱۰ ماه در کردستان و ۱۵ ماه در جبهه‌های جنوب حاضر بوده می‌گوید: من چهار پسر دارم و همه آنها به جبهه رفتند که علی اصغر و حسین شهید و یعقوب و قاسم جانباز شدند، یعقوب در فتح خرمشهر و قاسم در فتح مهران مجروح شد.

وی در رابطه با رضایت خود وکم بودن سن شهیدشان خاطر نشان کرد: آنها در سنین ۱۳، ۱۴ سالگی برای اعزام اعلام آمادگی کردند و من ومادرشان با این مسئله مخالفتی نداشتیم.

حاج آقا شیرکوند ادامه داد: در آخرین مرخصی علی اصغر به حاج خانم گفتم فکر نمی‌کنم او دیگر بازگردد، من در چهره او شهادت را می‌بینم، او عازم کردستان و از آنجا راهی شلمچه شد و در ۲۶ اردیبهشت سال ۶۶ در شلمچه به شهادت رسید.

مادر در تکمیل صحبتهای پدر اظهار داشت: وقتی علی اصغر من را آوردند سر نداشت، و من او را از زخم جوشکاری روی گلویش شناسایی کردم.

وی همچنین گفت: هنوز داغدار علی اصغر بودیم که خبر مجروحیت حسین را به ما دادند، یک پای او در عملیات فتح المبین قطع شده بود، او را به بیمارستان منتقل کردند اما پس از چند روز به علت کثرت مجروحین و عدم توانایی پرسنل در رسیدگی به همه آنها حسینم نیز به شهادت رسید.

پدر در ادامه بیان داشت: گویا حسینم منتظر دیدن من بود، چرا که پس از ملاقات من با او، ندای حق را لبیک گفت.

او در رابطه با خصوصیات اخلاقی شهید حسین شیرکوند گفت: حسین پسری شوخ طبع بود و در عین حال باایمان، اهل طاعت و عبادت و دلسوز خانواده.

در خاتمه مادر شهیدان شیرکوند به بیان خاطره‌ای از حسین پرداخت و گفت: یک روز به او گفتم من هم می‌خواهم همراه شما به جبهه بیایم، من آنجا لباس‌هایتان را می‌شویم، کفش‌هایتان را واکس می‌زنم و سنگرتان را جارو می‌زنم که او در جواب با لبخندی گفت: هر وقت امام خمینی گفت مادرهایتان را به جبهه بیاورید من هم شما را با خود می‌برم.

 

در ادامه گزیده ای از وصیتنامه این دوشهید بزرگوار را می خوانیم:

قسمتی از وصیت نامه شهید علی اصغرشیرکوند

خداوند از مومنان باغها و اموالشان را خریداری میکند که در برابرش بهشت به آنها می دهد، آنها در راه خدا پیکار میکنند و کشته می‌شوند این وعده حقی است بر او که تورات وانجیل و قرآن کریم ذکر فرموده و چه کسی از خدا به عهده خود وفادارتر است، اکنون بشارت باد برشما به داد و ستدی که با خدا کرده اید واین پیروزی برگی برای شما است. مومنان اینگونه هستند، توبه کنندگان وعابدان و سپاس گویان و رکوع کنندگان، نهی کنندگان از منکران و حافظان مرزهای الهی وبشارت بده مومنان را.

قسمتی از وصیتنامه شهید حسین شیرکوند

یک سفارش می کنم به تمامی دوستان و آشنایان که دست از امام و انقلاب نکشید وامام را تنها نگذارید وهمیشه بیاد ا… باشید افتخارم این بوده که در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده ام و راه و رسم دین مبین اسلام را به من آموختند تا اینکه امانت خویش را به خدا تقدیم داشتند و می خواهم که در شهادتم همچون زینب (س) صبرداشته باشید و در شهادتم گریه نکنید که مبادا دشمن شاد شود و برادرانم سنگرم را پر کنید واسلحه ام را بردارید و نگذارید سنگرم خالی بماند.

ورامین ما

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.