خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » مادری که با دیدن پسرش دوباره زنده شد

مادری که با دیدن پسرش دوباره زنده شد

در دیدار با مادر و خانواده مرتض کارور، عکس بزرگ این شهید نوجوان، خاطرات دور مربوط به ۳۰ سال پیش را زنده کرد.

 ساعت هنوز سه بعد از ظهر نشده بود که به آدرسی که در دست داشتیم، رسیدیم؛ ورودی ورامین، جنب کارخانه قند، خیابان شهدای ارتش، ساختمانی آجری.

در جستجوی نوجوانان و جوانان جنگ به این خانه آمده بودیم. نشانی اش را کاربران داده بودند، بعد از آن که ۱۸ عکس قدیمی سعید صادقی از صحنه های دفاع مقدس را منتشر کرده و از مردم برای شناسایی شان یاری خواسته بودیم.

می خواستیم با خانواده ای دیدار کنیم که تنها پسرانش به نام های حسن، محمد رضا و مرتضی در جریان انقلاب و جنگ به شهادت رسیده و پدر را سال ۸۷ از دست داده بودند. اینک مقابل خانه ای ایستاده بودیم که مادر و خواهران سه شهیدی که در آن بالیده بودند، انتظار ما را می کشیدند.

زنگ را زدیم و هم زمان چهار خواهر شهید به پیشوازمان آمدند و پا به حیاطی کوچک گذاشتیم که پیچک هایی سبز از باغچه اش سر برآورده و دیوارهای آجری ساختمان را بالا رفته بودند. عکس بزرگ شهید مرتضی کارور که سعید صادقی به چاپ رسانده بود، از همان حیاط میان خواهران شهید دست به دست و غرق بوسه شد.

راه پله ای طولانی را بالا رفتیم و به طبقه سوم رسیدیم؛ به ما گفته بودند مادر خانواده چندی است که در بستر بیماری قرار دارد. ابتدای ورودمان هم با همین صحنه روبرو شدیم، اما وقتی خواهران مرتضی کارور عکس شهید را به مادر نشان دادند، او با شعف از جا برخاست و تصویر پسرش را در آغوش گرفت؛ اتفاقی که همه را غافلگیر و البته شادمان کرد.

http://aup.ir/www.varamincity.com/tasavir/goonagoon/shahidan-karvar-1.jpg

مادر مرتضی کارور در عکس کوچکی که در دست دارد و سال ۱۳۶۵ گرفته شده دیده می شود

مادر هم می خندید و هم گریه می کرد؛ دیگران نیز همین طور. سه ساعتی که در خانه شهیدان کارور بودیم، همه اش با شور و شادی گذشت. مادر که با دیدن عکس فرزندش انگار توانی دوباره یافته بود، در میان دختران، نوه ها و دامادهای خانواده نشست و خاطرات دور را زنده کرد.

«با دیدن این عکس انگار دوباره زنده شدم»، این نخستین حرفی بود که بر زبان زینب تاج الدین، مادر مرتض کارور جاری شد. بعدش ما همه گوش شدیم و پای دل گفته های مادری نشستیم که صفا و سادگی در آن موج می زد:

قربون اون خنده اش بشم
«مرتضی خیلی شاداب و خوشرو بود. قربون او خنده اش بشم که هیچ گاه قطع نشد و تو این عکس هم هست. با این که ۱۳ یا ۱۴ سال بیشتر نداشت، اما روحی بزرگ داشت. هر وقت به خانه می آمد، شادی را با خودش می آورد. امروز هم که بعد از ۲۷ سال عکسش به خانه آمده، بازهم با خودش خنده و خوشحالی را آورده است.»

http://aup.ir/www.varamincity.com/tasavir/goonagoon/shahidan-karvar-2.jpg

خاطراتی که در کنار دختران و نوه ها زنده شد

هدیه ای فراموش نشدنی
«من و پدرش را خیلی دوست داشت. ۱۲ ساله بود که چند روزی دیدم خیلی دنبال جمع کردن هسته های سنجدی است که در خانه خورده می شوند. می دانستم یواشکی دارد یک کاری می کند، اما سر ازش در نمی آوردم. تا این که یک روز تسبیحی درست شده از هسته های سنجد را به من هدیه داد که با دستان خودش به زیبا ترین شکل درست کرده بود. بعد ها از خواهرانش شنیدم که با چه سختی و دقتی آن دانه ها را برش و سوهان زده و در روغن سرخ کرده تا قهوه ای شوند و بعدش هم به نخ کشیده است.»

مردم دار و مهربان بود
«پسرم علاوه بر مادر، پدر و خانواده، احترام دیگران را هم حفظ می کرد. به معلمانش احترام زیاد می گذاشت، هوای دوستانش را داشت. بچه های محل را دور هم جمع می کرد و برایشان مسابقه می گذاشت، اصولاً با اخلاق خوبش یک روحیه گروهی داشت که همه را دور خودش می توانست جمع کند. در یک کلام مردم دار بود و هیچ وقت کسی از دستش آزرده نشد.»


http://aup.ir/www.varamincity.com/tasavir/goonagoon/shahidan-karvar-3.jpg

مرتضی کارور (سمت چپ) در میان دوستانش

هنر و ورزش
«مرتض اهل هنر و ورزش بود. خط خوبی داشت که آخرین نوشته اش که مال دو ساعت پیش از شهادتش هست را نگه داشته ام. تو مدرسه تئاترهای زیادی را کار می کرد که همه ازش خوششان می آمد. یک جا بند نمی شد و هم سنگری هاش هم می گفتند تو منطقه همیشه دنبال اون بود تا به بهانه یک مسابقه ورزشی یا یک کار هنری بچه ها را دور هم جمع کند.»

نماز و روزه
«با این که به سن تکلیف نرسیده بود، تمام روزه هایش را می گرفت و نمازهایش را می خواند. زمانی که شهید شد، ۱۵ سالش تمام نشده بود. با این حال پس از شهادتش وقتی وصیت نامه را خواندیم، خواسته بود تا نماز و روزه های قضا شده اش را بخوانیم و بگیریم. رفتیم سراغ امام جمعه ورامین و پرسیدیم ما چه باید بکنیم. او پاسخ داد هنوز مرتضی به سن تکلیف نرسیده تا نماز و روزه برایش واجب شود. او به این فریضه ها به چشم واجبات و وظیفه نگاه نمی کرد، به آن ها عشق می ورزید و با دل و جان به جا می آورد.»

 http://aup.ir/www.varamincity.com/tasavir/goonagoon/shahidan-karvar-4.jpg

خیرات تخمه پس از مرگ
«پسرم خیلی شوخی می کرد و همیشه شاد بود. روزی که همین عکس در آن گرفته شده است، رفته بودم پایگاه مقداد برای بدرقه مرتضی که داشت به جبهه اعزام می شد. وقتی دیدم که دندان هایش با پوست تخمه سیاه شده است، گفتم این جا هم تخمه شکستن را ول نمی کنی. او که خیلی این کار را دوست داشت، در جواب به شوخی ازم خواست بعد از مرگش برایش تخمه خیرات کنم.»

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.