خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات/شهید غلامرضا ادهم

خاطرات/شهید غلامرضا ادهم

شهید غلامرضا ادهم

خاطرات شهداء

رفتنی

شهید غلامرضا ادهم
راوی: سعید صدّیق منفرد (همرزم شهید)

آتش دشمن، بی‌امان بر سرِ ما می‌بارید و لشکر در حال عقب‌نشینی بود. تانک‌های دشمن در حال دور زدن بودند و می‌خواستند نیروهای ما را به اسارت بگیرند. در چنین شرایطی غلامرضا سینه‌خیز به طرفم آمد و پرسید:«چیکار کنیم؟ وایسیم یا برگردیم؟»
من در حالی که روی زمین خوابیده بودم، گفتم: «دستور عقب‌نشینی دادن، اگه بتونیم یکی دو تا مجروح رو هم ببریم، بد نیست.»
امّا به محض آنکه خواستم مجروحی را روی دوشم بگذارم، کتفم تیر خورد و موج انفجار هم مرا گرفت و افتادم. در این فاصله غلامرضا‌ جوان مجروحی را که از خودش درشت هیکل‌تر بود، روی پشتش خوابانیده بود و سینه‌خیز سعی می‌کرد خود را به عقبه برساند. من رو به او کردم و – در حالی که احساس می‌کردم چیزی به شهادتم نمانده است – گفتم: «ما دیگه رفتنی شدیم.»
یک لحظه نگاهش با نگاهم تلاقی کرد. در همین موقع، نور خمپاره منوّر، تاریکی را درنوردید و همه‌جا را روشن کرد. ترکشی به گردنش اصابت کرد و در حالی که لبخندی بر لب داشت، در دَم شهید شد و من وامانده و مبهوت، تنها ناظر این صحنه بودم.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.