خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید سیدهادی احمدی / رزمنده ی دو شیفت …

خاطرات شهید سیدهادی احمدی / رزمنده ی دو شیفت …

رزمنده ی دو شیفت

شهید سیدهادی احمدی

پدر شهید می گفت: «حرفهای ناب پیش خودشان ماند». می ترسم چیزی بگویم، کم و زیاد باشد و آنها راضی نباشند. یک بار از صدا و سیما برای فیلم برداری آمده بودند، سراسیمه به پشت خاکریزی پرید و خودش را مخفی کرد تا از او فیلم نگیرند. وقتی به او گفتم چرا این کار را می کنی؟ گفت: « فیلم را آنکس که می خواهد می گیرد. لازم به این چیزها هم نیست».

هادی از همان بچگی به اصول و مسایل مذهبی پایبند بود و برای دیگر بچه ها و در بضعی موارد حتی برای بزرگترها الگو به حساب می آمد.

یک بار از شهرستان برای ما آهن آورده بودند. بندهایی که دور آهنها می بستیم کم و زیاد می شد. اعتراض کردیم. آن ها هم به ما تخفیف دادند. یک روز به هادی گفتم برو و یک تریلی آهنی که برایمان آمده بین کسانی که حواله می آورند تقسیم کن، هادی رفت. وقتی برگشت سئوال کردم آهن ها را تقسیم کردی؟ گفت؛ بله. گفتم پول بندها را هم گرفتی؟ گفت؛ نه. پرسیدم برای چی این کار را نکردی؟ گفت؛ «پدر از شما بعید است، از یک طرف تخفیف می گیرید و از طرف دیگر می خواهید پولش را از مردم بگیرید؟!».

این برای من یک درس بزرگ بود که یک نوجوان تا این حد نسبت به حلال و حرام اهمیت بدهد.

در زمان طاغوت فعالی های انقلابی زیادی داشت و اغلب توسط ساواک زیرنظر بود. در یکی از روزهای تظاهرات سال ۵۷ تیر خورد و از ناحیه ی پا مجروح شد.

در سال ۶۲ خداوند فرزند پسری به او عطا کرد و از آنجا که شهادت برادرش محمد و خودش را به طور یقین پیش بینی می کرد، نام فرزندش را «محمدهادی» گذاشت.

به قول همرزمانش هادی در جبهه دو شیفت کار می کرد و همزمان از عهده ی چند مسئولیت برمی آمد. کارهای او عبارت بود از مسئولیت اکیپ مهندسی راهسازی، پل سازی، فرماندهی اکیپ عملیاتی و همچنین مسئولیت تدارکات مقرهای مهندسی، علاوه بر این ها تا آنجا که می توانست به دیگران کمک می کرد و از همه مهمتر بعد از نماز صبح کلاس قرآن و احکام دایر می کرد. هادی اهل ساده زیستی بود.

اطرافیانش او را در جبهه اغلب با یکدست بلوز و شلوار مشاهده می کردند. او شبانه بلوز و شلوارش را می شست، تا صبح خشک می کرد، پارگی هایش را می دوخت و دوباره می پوشید.

پدر می گوید: «غذا خوردنش مرا به یاد شهید همت می انداخت، شهید همت نیز وقتی سفره باز می شد منتظر غذا و خورشت نمی ماند. یک روز در منطقه مهمان ما بود سفره را باز کردم و رفتم تا آبگوشتی که مهیا کرده بودیم برایش بیاورم، وقتی برگشتم دیدم کنار کشیده است، گفتم؛ هادی مگر غذا می خوری؟ گفت من غذایم را خوردم. وقتی به سفره نگاه کردم دیدم مقداری کناره های نان خشک که را که در سفره بود، استفاده کرده است».

او در ساعت های آخر، اعضای اکیپ عملیاتی اش را جمع کرده، دقایقی برایشاان صحبت می کند. قسمت هایی از صحبت ای او چنین است:

«برادرانم، جهاد در راه خدا کار بسیار ارزشمندی است که فقط خاصان و مقربان درگاه حق توفیق گام نهادن در این عرصه را پیدا می کنند. حالا که این توفیق نصیب ما بندگان ناچیز گردیده باید بکوشیم تا خود را از هر گونه افکار مادی و دنیوی به دور نگهداریم و با صدق و صفا و خلوص نیت و در جهت جلب رضای پروردگار در این راه گام برداریم  و به طور یقین بدانیم که مزد جهاد «شهادت» است و مزد شهادت، زندگی جاوید و نظر کردن به «وجه الله».

ما جهادگریم و جهادگر یعنی شهید زنده، همین که در جبهه حضور داریم، نفس می کشیم و به یاری برادران رزمنده مان می شتابیم و به آنان خدمت می کنیم، جاده و سنگر و پل می سازیم،‌خاکریز می زنیم و جان رزمنده ای را از خطر ترکش های دشمن حفظ می کنیم عبات بسیار بزرگی است و باید خداوند را شکر کنیم که این توفیق و این خدمت با ارزش را نصیب ما کرده است».

—————————-

منبع : کتاب “قرار پرواز” نوشته ی رضا عبداللهی صابر

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.