خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات/شهید سیّد محمّد احمدی

خاطرات/شهید سیّد محمّد احمدی

 خاطرات شهداء

از پشت شیشه‌ی قطار

شهید سیّد محمّد احمدی

 راوی: ابراهیم شیرکوند

وقتی سیّد علی احمدی – پسرعموی محمّد – به شهادت رسید، اوایل جنگ بود و هنوز معراج شهدا تشکیل نشده بود و ما خودمان شهدا را به شهرستان می‌فرستادیم. من به سیّد محمّد گفتم: « شما جنازه رو می‌بری ورامین و تحویل خانواده‌ات می‌دی.»

او ناراحت شد و در جوابم گفت: «من می‌خوام بمونم.» امّا وقتی با تحکّم به او گفتم: «این یه دستوره!»

چشمی گفت و رفت. وقتی برگشت، از او پرسیدم: «خب! چه خبر؟»

تعریف کرد که مراسم تشییع جنازه‌ی باشکوهی داشت و از تمام اقشار مردم، حضور داشتند.

پرسیدم: «موقع رفتن، با مشکل مواجه نشدید؟»

در حالی که محزون بود، جواب داد: «نه! واگن سیّد علی ته قطار بود و ما جلو بودیم. من تمام مدّت، توی راه باهاش حرف می‌زدم و درد دل می‌کردم. وقتی قطار، به سر پیچ‌ می‌رسید، واگن‌های اوّلی و آخری، به هم نزدیک می‌شدند. من هم از فرصت استفاده می‌کردم و واسه‌ی سیّد علی دست تکون می‌دادم. او پشت شیشه‌ی واگن، ایستاده بود و به من لبخند می‌زد.»

 

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.