خانه » به قلم همشهریان » اجتماعی » داستانک ” نهال کج “

داستانک ” نهال کج “

رحیم مخدومی

از وقتی نهال را در محله کاشتیم، همه نگاه‌ها متوجه ما شد. حق هم داشتند. شکوه و جلوه خاصی به محله داده بود.

رفقا، سر حفظ و بالندگی‌اش رقابت داشتند؛ نارفیقان، سر کله پا کردنش.

یک روز صبح با صدای بگو مگوی رفقا بیدار شدم. جمع شده بودند دور نهال. تندروها می‌گفتند: «باید نهال را از ریشه در بیاریم و جای دیگری بکاریم. این جا رشد خوبی ندارد».

جوانکی تمام هیکلش را انداخته بود روی نهال و می‌گفت: «نمی‌گذارم».

نهال بیچاره کمر خم کرده بود.

تندروها آستین‌هایشان را زدند بالا برای درآوردن ریشه!

وقت نبود. ایستادم پشت جوانک و سینه‌ام را سپر کردم جلوی تندروها. گورشان را گم کردند.

صبح روز بعد به هوای یک تنفس آرام از خانه زدم بیرون. یکهو صدای قهقهه و تمسخر حالم را دگرگون کرد. تندروها بودند. نهال کمر خمیده را نشانم می‌دادند و جوانک را، که هنوز سنگینی هیکلش روی نهال بود.

هر چه لیچار بلد بودند بارم کردند: «بیا! دیدی گفتیم فلان، دیدی گفتیم چنان…»

ناکس‌ها با نارفیقان هم صدا شده بودند.

گوش جوانک را پیچاندم و آب پاکی را ریختم روی دست تندروهای نارفیق.

– اگر هزار بار دیگر بخواهم بین نهال کج و هیزم راست انتخاب کنم، نهال کج را انتخاب می کنم. هیزم راست حواله خودتان!

رحیم مخدومی

مهر ۹۱

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.