خاطرات سردار شهید منصور ستّاری
کار سخت ، مزد کم !
« جواد رمضان دوستی ، همکلاسی شهید ستاری »
من ، از دوران کودکی تا کلاس سوم دبیرستان با شهید ستاری همبازی و همکلاسی بودم . او از وقتهای آزادی که داشت به بهترین نحو استفاده میکرد . یادم است ، در سن پانزده سالگی پس از تعطیل شدن مدارس به من گفت :
میآیی با هم سر کار برویم ؟
در آن زمان ، نزدیک روستای ما کارخانهای بود به نام « ایتالیران » و متصدیان آن ایتالیایی بودند . این کارخانه آجر سفال تولید میکرد و اکثر کارگرانش از مردم اهالی بودند . من ، ابتدا پذیرفتم و هر روز به همراه منصور به آن کارخانه میرفتیم . سر کارگر کارخانه با بیرحمی تمام ، استثمارمان میکرد و از صبح تا شب از ما کار میکشید و روزانه شش تومان به ما مزد میداد .
پس از چند روز ، دستهایمان در اثر تماس با سفال ترک خورد . چنان که در حین کار ، خون از آن جاری می شد . مجبور بودیم برای اینکه درد دستمان تسکین یابد و فردا بتوانیم به کار ادامه بدهیم ، شبها با وازلین دستانمان را چرب کنیم و با پارچه ببندیم .
من از این وضع خسته شده بودم و توانم را از دست دادم و ادامه کار برایم غیر ممکن شد . ولی منصور با توجه به اینکه نحیف و رنجور شده بود مصمم و استوار کار را تا پایان تعطیلات ادامه داد .
او هیچ گاه تمام پولی را که در این مدت سه ماه پس انداز کرده بود به تنهایی خرج نمیکرد ؛ بلکه بخشی از آن را برای بچههای بیبضاعت کیف و کفش و لوازم التحریر میخرید و پنهانی به آنان میداد .”