خاطرات شهداء
خجالت زده
شهید مصطفی اردستانی
راوی: یکی از پرسنل نیروی هوایی
وضع زیست محیطی پایگاه امیدیه به خاطر شرایط جنگ تحمیلی زیاد مطلوب نبود. روزی با دوستم از راهروی ساختمان، عبور میکردیم و او از وضع نامطلوب آنجا شکوه داشت. شخصی در جهت مخالف ما در حال عبور بود. دوستم از او پرسید:«آقا! شما فرماندهی پایگاه رو میشناسی؟»
– «بله! میشناسم.»
دوستم بددهنی کرد و به فرماندهی پایگاه دشنام داد. آن شخص هم در تأیید سخنان او گفت:
– «حق با شماست. من هم از او دل خونی دارم.»
آدرس فرمانده را از او گرفتیم. فردای آن روز دوستم بعد از ساعتی از دفتر فرمانده برگشت و در حالی که پریشان بود، گفت: «از خجالت دارم میمیرم. دوست دارم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه.»
– «مگه چی شده؟»
– «وقتی وارد اتاقش شدم، مات و مبهوت موندم. صحنهای دیدم که دیگه فاتحهی خودم رو خوندم. کسی که دیروز در حضورش اون همه ناسزا گفتم، کسی نبود جز خود فرمانده؛ سرهنگ اردستانی.»
– «چیزی هم در مورد برخورد دیروز بهت گفت؟»
– «کاش میگفت. با اینکه منو شناخت، ولی اصلاً به روی خودش نیاورد. از کمبودها پرسید و اطمینان داد که در حدّ توان، در جهت رفعش کوشش کنه.»