خانه » بایگانی برچسب ها : شهدای پایگاه شهدا (برگ 2)

بایگانی برچسب ها : شهدای پایگاه شهدا

خاطرات شهید حسن فرجی / میوه فروش بهشت …

میوه فروش بهشت شهید حسن فرجی به پدرش کمک می کرد، کاسب بود و با این که بیشتر از کلاس پنجم دبستان را ادامه نداده بود، دارای خطی زیبا و بیانی شیوا بود. صبح تا شب در مغازه ی میوه فروشی پدر کمک حال خانواده بود و از کمترین فرصت برای شرکت در پایگاه بسیج استفاده می کرد. اعتقادی راسخ ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید سیدمهدی سیدفاطمی / صبح صادق …

صبح صادق شهید سیدمهدی سیدفاطمی شهادت سیدمهدی مصادف با روز سیزده آبان ۵۷ بود، او از مدت ها قبل با تعدادی از دوستانش به فعالیت های منسجم و مخفیانه برای ضربه زدن بر پیکر ظلم و استبداد شاهی مشغول بودند و با توجه به این که پدرش روحانی بود از تشویق ها و راهنمایی های او بی بهره نمی ماند. ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید عباس احمدی / قرار پرواز …

قرار پرواز شهید عباس احمدی اغلب کمتر از دیگران غذا می خورد، اما از وقتی که در بیت امام پاسداری می کرد قضیه فرق کرده بود. یک شب خانواده غذای ساده ی عدس پلو راآماده کردند تا عباس بیاید و در کنار هم چند لقمه ای بخورند. وقتی عباس به منزل رسید، پس از سلام و احوالپرسی، کمی پنیر برداشت، ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید مجید حیدریان / حوری بهشتی …

حوری بهشتی شهید مجید حیدریان وقتی به منزل شهید حیدریان رفتیم و درباره ی جمع آوری مطالبی پیرامون خصوصیات او سخن به میان آوردیم، مادرش بی آنکه منتظر سئوال باشد از مجید گفت. و از خاطراتی که سالها با آن مأنوس است. «شهید حیدریان حدودی سیزده سال داشت که به عنوان بسیجی به جبهه رفت. دائم نامه می نوشت و ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید محسن علیخانی / برگ سبز قرآن …

برگ سبز قرآن شهید محسن علیخانی دائم از شهادت و مفقود شدن می گفت. چقدر دعای توسل و زیارت عاشورا می خواند. شاید در جمع دیگران و در دل تاریکی شب با اشک چشم و های های گریه همین را از خدا می خواست. چگونه می توان اخلاق و رفتار محسن و شهیدانی همچون او را در چند سطر به ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید مهدی حسنی / رؤیای بهشت …

رؤیای بهشت شهید مهدی حسنی از خانه گریزان نبود اما جاذبه ای زیاد مهدی را از خانواده و دوستان دور کرد و به سوی جبهه فرا خواند. انگار احساس و عقیده اش را درهم گره زده بودند. مادر یک گام از مهدی جلوتر بود چرا که خود او پیش قدم شد و با اینکه پسر بزرگترش در جبهه بود، مهدی ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید وحید پورچی / هندوانه ای که از گلو پائین نمی رفت …

هندوانه ای که از گلو پائین نمی رفت شهید وحید پورچی در سال ۵۶ حدود سیزده سال داشت، به اتفاق دوستانش با ماموران ر‍ژیم طاغوت به طوری جدی مبارزه می کرد. شب ها تا دیروقت برای پخش اعلامیه های امام در نقاط مختلف شهر و  حتی نقاط دورتر از شهر ورامین مشغول بود. پدر می گوید: « یک بار موتور ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید سیدحسن احمدی / قمقمه ی آب خنک …

قمقمه ی آب خنک شهید سیدحسن احمدی سیدحسن نیز مثل خیلی از جوانان رزمنده ی دیگر نوجوانی خود را در مبارزه با ر‍ژیم طاغوت سپری کرد. یک بار مأموران ساواک سیدحسن سیزده ساله را دستگیر کرده و او را حسابی کتک زده بودند. همین نشان می داد جوانان و نوجوانانی مثل سیدحسن در آن ها ایجاد خشم و عقده فراوان ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید سیدعلی احمدی / روضه خوان علی اکبر(ع) …

روضه خوان علی اکبر(ع) شهید سیدعلی احمدی سیدعلی وقتی کوچک بود هیأت بچه ها را روبراه می کرد و دسته عزاداری راه می انداخت. از همان بچگی عاشق حسین (ع) بود و علاقه وافری به روضه علی اکبر (ع) داشت. بزرگتر که شد روحیه ی عجیب و پرشوری پیدا کرد. تا آنجا که یک بار کپسول گاز منزل خودشان را ... ادامه مطلب »

خاطرات شهید حجت الله خلیلی / تب جبهه …

تب جبهه شهید حجت الله خلیلی در زمان تظاهرات و راهپیمایی، پلاکارد و وسایل صوتی و بلندگوها را که در منزل نگهداری می کرد بیرون می کشید و بدون خوردن صبحانه تا پایان روز تلاش می کرد. او در پانزده سالگی به جبهه رفت، اعتقادی راسخ داشت و ایمان و قناعتش زبانزد بود. به قول مادر، هرگز فکر شکم نبود. ... ادامه مطلب »