خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید علی قمی (۱۲) // ما می توانیم، در ارتفاعی بلندتر از ما و…

خاطرات شهید علی قمی (۱۲) // ما می توانیم، در ارتفاعی بلندتر از ما و…

علی اصغر حسین (ع)

به حضرت علی اصغر(ع) علاقه مند بود. هم خودش روضه می خواند و هم گریه می کرد. می گفت: دشمن از مشاهده ی شهادت علی اصغر(ع) مات مهبوت است و شروع می کرد به گریشتن.

صحنه ی عاشورا و مظلومیت عاشورا را با حضرت علی اصغر(ع) گره می زد. تجلی تمام مصداق های عاشورا را در گهواره ی کوچک طفل شش ماهه ی حضرت امام حسین (ع) می دید.

————————————————————————————————————-

ما می توانیم

در مقرَّ تیپ یک ارتش جلسه ای تشکیل شد. سرهنگ ظهوری، سنجابی، کاظمی، گنجی زاده، ملکیان، کاوه، قمی و من اعضای جلسه را تشکیل می دادیم. صحبت های بسیاری انجام شد و نظریات کارشناسی زیادی در رابطه با پاکسازی جاده پیرانشهر – سردشت مطرح شد. ناصر کاظمی به دلیل تسلط خارق العاده ای که به مسائل سیاسی و نظامی کردستان داشت، پیشنهاد کرد که ما می توانیم جاده ی پیران شهر به سردشت را پاکسازی کنیم. قمی به کاوه نگاه می کرد و کاوه به قمی …..بچه ها به یکدیگر نگاه می کردند و با تبسمی که حاصل رضایت کامل از صحبت های ناصر کاظمی بود، خطاب به دو برادر ارتشی گفتند؛ ما می توانیم. اما سنجابی در برابر صحبت های بچه ها ایستاد و گفت نمی شود.فکر نمی کنم بتوانید. آقا من، توی انگلیس دوره دیدم. خلاصه هرچه برای ما دلیل آورد، ما نپذیرفتیم. بالاخره قانع شد که دو یگان ارتش بیایند آن جا استقرار پیدا کنند و به ما کمک دهند و ما آزادسازی جاده ی عریض و طویل و پرخطر پیران شهر به سردشت را آغاز کنیم.

————————————————————————————————————-

لحن اثرگذار

در مقّر تعدادی از بچه های قم به ما معرفی شدند که خیلی شلوغ و پر سر صدا بودند. قمی و کاظمی گفتند چه کنیم تا این شلوغی را کتنرل کنیم؟ این جور موقع ها قمی سخنرانی هایی می کرد که نیروها واقعاً توجیه می شدند. سخنرانی هایی با محور؛ هدف از جنگیدن، تشریح منطقه ی کردستان و … به مخاطبش اطلاعات وسیعی می داد و با لحن اثر گذارش بر دل ها فرماندهی می کرد. سخنرانی های پیاپی قمی باعث شد که سر و صدای بچه های قم بخواند و دیگر کسی شلوغ بودن آن ها را مشاهده نکند.

 ————————————————————————————————————-

مربی عقیدتی

آن زمان ما با کمبود نیروهای روحانی مواجه بودیم. قمی که در کارها ابتکار عمل داشت. گفت : ((بیایید کلاس عقدتی هم برای رزمنده هابرگزار کنیم.)) مربی های آموزشی در فکر فرو رفتند. ما که مربی عقیدتی نیستیم! قمی گفت: ((اول خودمانمی آموزیم، سپس آموزش می دهیم.)) کتابی از ((آیت الله مشکینی)) بود که حول محور اخلاق صحبت می کردو هر کدام از ما مربی ها دو سه بار آن را خواندیم. بعد رفتیم توشه هایی که از خرمن ((آیت الله مشکینی)) برداشت کرده بودیم را به جمع مشتاق اخلاق تزریق کردیم. خود قمی با کتاب های شهید ((آیت الله دستغیب)) انس داشت. این رویکرد ما منشأ تحول شد و باعث شد سخنان ما در وجود بچه ها رخنه کند.

 ————————————————————————————————————-

در ارتفاعی بلندترازما

اولین عملیات جاده ی پیران شهر به سردشت طراحی شد. درگیری بسیار شدیدی در آن منطقه رخ داد. سه گردان بودیم؛ گردان اول به فرماندهی علی قمی بود که با یک سری نیروی بومی منطقه از سمت راست باید روی یک سری ارتفاعات قرار می کرفت و روستای ((بادیناباد)) را به تصرف خودش در می آورد. گردان دوم به فرماندهی ملکیان که از چپ اقدام می کرد و گردان سوم به فرماندهی بنده که باید از مرکز وارد عمل می شدیم و نهایتاً دریک نقطه به هم می رسیدیم.

از سه جهت درگیری ایجاد شد، عزممان را جزم کردیم که باید ضد انقلاب را بیرون کنیم.

تصرف ارتفاع پر پیچ و خمم به قمی افتاده بود. قمی با تعدادی از پیش مرگ های کُرد که بلد راه بودند به یک ارتفاع خیلی بلندتر از آن ارتفاع که قرار بود تصرف شود، رفته بود، گردانی که تحت نظر من بود داشت از وسط حرکت می کرد. ضد انقلاب هم بر ما اشراف داشت و هجوم آتش گزنده اش مدام بر ما بیشتر می شد. در حالی که ضدانقلاب مسلسل وار به طرف ما تیراندازی می کرد به قمی بی سیم زدم و گفتم: ((شما کجایی برادر؟)) گفت: ((من با بلدچی ها روی یکی از ارتفاعات هستم.)) به ناصر کاظمی گفتم من دیگر نمی توانم با قمی ارتباط برقرار کنم، ارتباطش قطع شد. بعد گفتم: ((برادر کاظمی! مگر علی قمی روی ارتفاع نیست؟ پس چرا ما را دارد می زند؟)) کاظمی گفت: ((علاماتی! قمی رفته کدام ارتفاع را گرفته؟)) من با کاظمی و ملکیان وقتی رفتیم رو یارتفاع مستقر شدیم، علی قمی را دیدیم که در ارتفاعی بلندتر از ما قرار گرفته و تأمین آن جا را برقرار کرده و برای ما دست تکان می دهد.

 ————————————————————————————————————-

هنگ آباد

در عملیات ((هنگ آباد)) نقش قمی ، کلیدی بود . بنده به عنوان یکی از فرمانده گردان ها از ناحیه صورت و چشم کاملاً مجروح شده بودم. گنجی زاده بالای سرم آمد و گفت : (( علاماتی ، چرا این جور شدی ؟)) زد زیر گریه و گفت : (( کار قمی سنگین تر شد.)) قمی آن منطقه ای را که دست من بود خوب محافظت کرد ، به طور کامل آن جا و نقطه ای که خودش سپرده بودیم را پاکسازی کرد. او جای خالی ما را هم پر کرده بود.

 ————————————————————————————————————-

جگرکی

برای تفریح و تفنن یک رسمی ایجاد کرده بودیم که هر چند هفته یک بار غذای پادگان را نخوریم و به جگرکی برویم. به یکی از جگرکی‌های پیران‌شهر می‌رفتیم و کرکره‌ی مغازه جگرکی را می‌کشیدیم پایین و می‌گفتیم آقا هر‌چه‌قدر جگر داری کباب کن بیار و نوبتی هم پولش را می‌دادیم. چون همه با اسلحه بودیم، فروشنده می‌ترسید. قمی با بیان زلالش و لبخندی که بیشتر مواقع روی لبانش بود به صاحب مغازه می‌گفت: ما کاری با شما نداریم، هر قدر جگر داری کباب کن، پولش را می‌دهیم. ما نیروهای مدافع انقلاب هستیم، پاسداریم. نیروهای امام خمینی هستیم.

————————————————————————————————————-

خاطرات غلامرضا علاماتی درباره شهید علی قمی

————————————————————————————————————-

منبع : کتاب ” کوچ لبخند ” نوشته ی حسین قرایی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.