خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید علی قمی (۱۱) // مرد میدان، الله اکبر سر دهید و …

خاطرات شهید علی قمی (۱۱) // مرد میدان، الله اکبر سر دهید و …

نگذاشت کاوه با ما بیاید

اواخر زمستان ۱۳۶۲ بود که می خواستیم برویم همان منطقه ای که علی قمی شهید شد یک منطقه ی دمکرات خیز. تعداد معدودی از بچه های اطلاعات عملیات بودیم. کاوه به همراه ما پشت وانت نشسته بود. علی قمی از این موضوع اطلاعی نداشت. دم در پادگان که می خواستیم از دژبانی عبور کنیم، قمی آمد و عقب وانت را کنترل کرد. چشمش به کاوه افتاد و نگذاشت کاوه با ما بیاید و حاضر نشد در جایی که خودش هنوز زنده است کاوه را در معرض خطر ببیند.

————————————————————————————————————-

اسب

روستاهای «سلطانی» و «حسن لو» را گرفتیم. خیلی اسحله و وسیله از کومله در «سلطانی» غنیمت گرفتیم. علی قمی رفته بود یک اسب غنیمت گرفته بود. دیدم اسب بدون زین سوار شده و دارد می تازد. گفتم: «چیه؟» گفت: «خیلی اسب چموشیه!» اسب را از آن ها گرفته بود و این طرف و آن طرف سرکشی می کردکه ضد انقلاب بالای تپه ها نباشد. از این اسب هم برای شناسایی استفاده می کرد.

————————————————————————————————————-

مرد میدان

فروردین سال ۱۳۶۲، ۱۵۰ نفر ضد انقلاب وارد شهر مهاباد شده بودند. صبح آن روز درگیری شدیدی بین ما ایجاد شد و بارندگی هم شدید بود. ضد انقلاب از سلاح های ۱۰۶ استفاده می کرد. تعدادی از آن ها نیز قبل از ما در شهر سنگر گرفته بودند. با درایتی که قمی داشت توانستیم غروب بر ضد انقلاب مسلط شویم. البته کاوه دوست داشت در این عملیات شرکت کند که قمی به جهت جراحت شدید کاوه، از آمدنش ممانعت کرد. خود قمی هم از ناحیه ی سر زخمی شده بود، ولی چون جراحتش سطحی بود، در میدان ماند. ارتفاعات ضلع شرقی مهاباد را آزاد کردیم و رفتیم آن جا مستقر شدیم و مابقی ضد انقلاب که از شهر داشتند خارج می شدند، داخل شیار شته شدند. دو، سه نفرشان را هم اسیر کردیم.

 ————————————————————————————————————-

سه راهی نقده

خبر دادند یک دسته نیروی ضدانقلاب به فرماندهی ((چرچه)) حمله کردند. ((چرچه)) متبحر و خبره بود. با وجود نیروهای ما کسی جرأت این را نداشت که به ما حمله کند، ولی او با نیروهایش از پشت پادگان ما رد می شد و می رفت.

کاوه برای بازید یکی از گردان ها به میاندوآب رفته بود و فقط قمی در پادگان بود. با پادگان تماس می گیرنر که براساس اطلاعات رسیده ((چرچه)) با تعدادی نیرو به سه راهی نقده حمله ور شدند.

قمی به کاوه اطلاع نمی دهد و می گوید: بچه ها آماده شوید خودمان می رویم سراغشان. نیروها را به سه راهی می برد.

————————————————————————————————————-

الله اکبر سر دهید

ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آن جا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم.

ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آن ها را خارج کنیم. داخل روستا، از بین درخت ها که عبور می کردیم، سرهای بریده و بدن های مثله شده را می دیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضد انقلاب رد می شدیم. با این بچه های مجروح و شهیدان از لابه لای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود. ضد انقلاب از همه طرف فشار می آورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بی سیم داشت بچه ها را هدایت می کرد. بچه ها می گفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بی سیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان می پیچید و فرار کومله و ضد انقلاب را می دیدیم.

با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیریکوچک دشمن فرار کرد.

————————————————————————————————————-

مانور

پس از شهادتش آمدیم سمت روستا. کاوه را دیدیم که یک مقدار آتش روشن کرده و در یکی از کوچه های روستا غمگین و گرفته نشسته بود. گفت: ((اجساد ضدانقلاب را در تویوتا بریزید و در مهاباد بچرخانید.)) همین کار را کردیم و یک مانور جانانه ای شد. ضرب شصت قشنگی به کومله و دمکرات دادیم.

با این مانور قدری دل کاوه و بچه ها التیام یافت.

————————————————————————————————————-

آمبولانس

صبح ۱۲ تیر ماه ۱۳۶۳، مقابل مقرّ اطلاعات به همراه یکی از دوستانم نشسته بودم. قمی را با یک موتور تریل ۲۵۰دیدم. نیروهای ارتش کمک خواستند.

با نیروها به اتفاق قمی حرکت کردیم به پشت روستای دارلک. رفتیم نزدیک رودخانه درخت های انبوه هم ان جا به چشم می خورد. درگیری ها شروع شد. سمت راست جاده مقداری از خاک را کنده بودند. قمی در همان قسمت مستقر شد و بچه ها را هدایت می کرد.

برای ما عجیب بود. تیر از بالا به سمت پایین می آمد، نه از سمت مقابل. بچه ها گفتند: قمی تیر خورده. قسمت دیافراگمش خورده بود؛ زیر قفسه ی سینه. بچه ها از لحاظ روحی به هم ریخته بودند. کاوه هم نبود. قمی را در آمبولانس گذاشتند و بردند.

————————————————————————————————————-

خاطرات یوسف کوهدره ای درباره شهید علی قمی

————————————————————————————————————-

منبع : کتاب ” کوچ لبخند ” نوشته ی حسین قرایی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.