خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید علی قمی (۱۰) // بنزین، سرما خوردگی و…

خاطرات شهید علی قمی (۱۰) // بنزین، سرما خوردگی و…

برادر قمی کیست؟

از قرارگاه حمزه هلی کوپتری آمد که قائم مقام تیپ ویژه، علی قمی را برای جلسه به پیران شهر ببرد. هلی کوپتر آمد کنار ما، خلبان پیاده شد و گفت: با برادر قمی کار دارم. علی قمی خاک و خلی آن طرف تر از ما نشسته بود. اشاره کردم؛ «اوناهاش، اون برادر قمی.» از دور نگاهی انداخت به قمی و رفت از نیرو های دیگر پرسید که برادر قمی کیست؟ نیروها هم اشاره کردند همان کسی که آن جا نشسته و خاکی است. خیال کرد ما دستش انداختیم و داریم با او شوخی می کنیم. فکر نمی کرد فردی که این همه معروف است، با هیکل نحیف و جثه ی کوچک و با این سر و وضع بین بچه ها باشد. حرف ما را باور نکرد، سوار هلی کوپتر شد و برگشت قرارگاه. یک ساعت گذشت و دوباره هلی کوپتر آمد و خلبان با عصبانیت گفت: «آقا ما را مسخره کردید؟ من برادر قمی را می خواهم و با او کار دارم.» یکی از نیروها رفت و قمی را صدا کرد و گفت: «برادر قمی کارت دارند.» خلبان با چشمانی سراسر حیرت و تعجب را برانداز می کرد و با قمی راهی پیران شهر شدند.

————————————————————————————————————-

اسب های غنیمتی

علی قمی و نیروهایش اسب های زیادی را به غنیمت گرفته بودند و هر چه اسب گرفته بودند، بردند داخل هلی کوپتر. هلی کوپتر بلند شد، بارش سنگین بود. فرود آمد و تعداد اسب ها را کم کردیم وبا مقداری اسحله های غنیمتی هلی کوپتر را نیمه پر کردیم. به سمت آسمان خیز برداشت.

————————————————————————————————————-

سرما خوردگی

قمی مرخصی نمی رفت. اگر هم می رفت به ندرت. یک بار بدجوری سرما خورده بود. او را به مراغه بردیم و به او گفتیم: «حالا که قطار هست و حالت خوب نیست، برو مرخصی.» حرفمان را گوش کرد و با قطار از مراغه آمد پیشوا.

————————————————————————————————————-

مداح اهل بیت (ع)

در نماز جماعت شرکت می کرد. در مراسم عزاداری حضرت اباعبدا… (ع) شرکت فعال داشت. در مراسم به صورت ناشناس حضور پیدا می کردکه کسی او را نشناسد. صدای خوبی داشت. گاهی اوقات مداحی می کرد. با اشعاری که قمی می خواند عشق امام حسین (ع) در دل نیروها زبانه می کشید.

————————————————————————————————————-

دیدار با آفتاب

با هر تلاشی که بود جنگل های آلوتان را از ضد انقلاب پس گرفتیم و قرار شد به جهت این پیروزی با شکوه به دیدار امام (ره) برویم. آن موقع حضرت امام (ره) حال مساعدی نداشتند و صحبت کردن برای ایشان سخت بود. خلاصه سوم آذر ماه ۱۳۶۱ محضر ایشان رسیدیم. امام (ره) چند دقیقه کوتاه برای رزمندگان سخنرانی فرمودند؛

«الفاظ کوتاه هستند که از شما برادران و از این چهر های مستعد برای شهادت، مدیحه بگویند. شما آبروی اسلام را و آبروی رسول خدا(ص) را در پیشگاه مقدس حق تعالی حفظ کردید. شما برادران موجب سرافرازی حضرت امام زمان سلام الله علیها در پیشگاه خدای تبارک و تعالی شدید. حماسه هایی که شما در کردستان آفریدید، قابل توصیف نیست….شمایی که از جان خودتان در راه اسلام گذاشته اید و در میدان های نبرد حقبا باطل پیشفدم شده اید،به وجود شما افتخار می کنم… امیدوارم خدای تبارک و تعالی به شما عزیزان پیروزی عنایت فرماید و ثواب شهدا را به شما مرحمت کند…..»

————————————————————————————————————-

بنزین

پس از چهار ماه قمی میخواست مرخصی برود.خیلی دوره های مرخصی اش طولانی میشد.چند ماه یک بار مرخصی میرفت.من هم قصد کردم تا تهران با او بیایم. با هم به سمت تهران حرکت کردیم.قمی راننده بود و من هم کنارش. اَمدیم مراغه،هشترود،تاکستان و…

در اتوبان کرج – تهران قرار گرفتیم. یک دفعه به من گفت: فکرکنم بنزینمان تمام شده است.تعجب کردم! دوباره با لحن خاصی گفت: “بنزین نداریم”. ماشین کمی حرکت کرد، ایستاد و خاموش شد و در سراشیبی قرار گرفت، داشت میرفت و از شیب مقابل هم یک مقدار بالا اَمد. دیدم ساعت دو بامداد یک اَقای خوش قد و قامتی که کت و شلوار شیک و تمیزی به تن دارد،کنار جاده منتظر ایستاده است. طوری که قمی پشت سر ماشینش قرار گرفت. اَن مردی که ایستاده بود هیچ عجله ای برای رفتن هم نداشت! رفتیم پایین وقمی پرسید: شما ماشینتون خراب شده؟

گفت: “نه”. قمی گفت: “شما بنزین دارید؟” گفت: “بله،باک ماشین من پر است”.دو تا گالن بنزین از ماشینش کشیدیم و راه افتادیم.

ساعت دو بامداد یک اَدم کت و شلواری و شیک، هیچ عجله ای هم برای رفتن نداشت! انگار ایستاده بود که فقط ما بیاییم و از او بنزین بگیریم!

————————————————————————————————————-

معلم عسگری

گوشه ای خلوت می کرد، زیر یک درخت تک و تنها برای خودش دعا و مناجات می کرد.عمدتاً در کنف هدایت راز و نیازهای این چنینی بود. به مناجات شعبانیه عشق می ورزید. قمی در قامت یک معلم اخلاق عملی هم برای ما بود. به مناجات های مختلف عشق می ورزید.

————————————————————————————————————-

خاطرات حمید عسگری از شهید قمی

————————————————————————————————————-

منبع : کتاب ” کوچ لبخند ” نوشته ی حسین قرایی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.