خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید علی قمی (۳) // خطبه عقد ، مجروح ، مراسم هایمان ساده بود و …

خاطرات شهید علی قمی (۳) // خطبه عقد ، مجروح ، مراسم هایمان ساده بود و …

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/shohada/tasavir-shohadaye-varamin/shahid-ali-ghomi---www-varamincity-com-02.jpg

———————————————————————————————————————————–

ضریح دست امام

همسر شهید

قرار بود هفتم مهر برویم خدمت امام برای جاری کردن خطبه ی عقد. عملیاتی برای علی آقا پیش آمد که گنجی زاده در آن شهید شد. بعد از مهر به تهران آمد که با بچه های تیپ ویژه با امام ملاقات عمومی داشتند که در آن دیدار عمومی، یک دیدار خصوصی هم با اما داشت و خود علی آقا برایم می گفت: « کلی حرف آماده کرده بودم که بگویم؛ ولی دست امام را گرفتم و بوسیدم و آن قدر گریه کردم که از دست امام اشک می چکید.» از فرط عشق به امام نتواسته بود تقاضا کند تا دفتر امام برای عقد تاریخی را مشخص کند.

———————————————————————————————————————————–

خطبه عقد

همسر شهید

شیخ عباس قمی رفت و برای بیست و سوم اسفندماه وقت گرفت. علی آقا این جا نبود. از منطقه آمد تهران. آن روز که ما رفتیم برای عقد سه نوبت عقد بود و ما نوبت اول بودیم. من فکر کردم مثل خیلی عروس ها خطبه خواندن خیلی طول می کشد، ولی غافل از اینکه امام فقط متن اصلی خطبه را می خواندند. خودشان به عنوان وکیل من و آیت الله توسلی هم به عنوان وکیلعلی آقا بودند. اما خطبه را خواند و نوبت عروس داماد بعدی رسید. علی آقا آن قدر بغض کرده بود که هیچ حرفی نمی توانست بزند.علی محو چهره ی عارفانه ی امام شده بود.

———————————————————————————————————————————–

مجروح

همسر شهید

شیرنی که خوردیم، خبر دادند علی آقا از ناحیه ی پا مجروح شده. برای مداوا اصلا تهران نمی آمد و در همان منطقه خودش را مداوا می کرد. دوران عقد هم یک بار بازوی چپ و پهلوی چپش تیر خورده بود و این بار هم برای معالجه به تهران نیامده بود.

———————————————————————————————————————————–

دعای کمیل

همسر شهید

برای پاگشا ما را خیلی این طرف و آن طرف دعوت می کردند. و چون می دانستند علی آقا سریع به منطقه برمی گردد، شام یک جا بودیم و ناهار جایی دیگر. یک شب جمعه خانه ی یکی از اقوام بودیمف علی آقا گفت برویم با هم «دعای کمیل»بخوانیم . همه در یک اتاق بودند و ما هم در اتاق دیگر داشتیم «دعای کمیل»می خواندیم.

———————————————————————————————————————————–

مشهد

همسر شهید

یک ماه و نیم بعد از عروسی، عازم مشهد شدیم. رفتیم هتل، چون شناسنامه ی من عکس دار نبود، به من و علی آقا شک کردند که نکند ما زن و شوهر نیستیم! بالای صحن حرم «کمیته» بود. علی آقا را نشاندند یک طرف و من طرف دیگر. به هر کداممان یک فرم دادند که باید به سوال های آن پاسخ می دادیم. یکی از سوالات این بود که « فرزندان عموی همسر خود را نام ببرید.» متاسفانه من تعداد فرزندان عموی علی آقا را نمی دانستم! هنگامی که داشتم فرم را پُر می کردم، یک دفعه دیدم سر و صدایی از آن طرف بلند شد. اتّفاقی یکی از بچه های تیپ ویژه می آید آن جا و می کوید ایشان علی قمی است، قائم مقام تیپ ویژه شهدا،که دیگر با ما کاری نداشتند. به علی آقا گفتم: «چرا این جا عناون نکردی که قائم مقام تیپ هستی؟» گفت: «لزومی ندارد همه بدانند ما قائم مقام تیپ هستیم!»

———————————————————————————————————————————–

مراسم هایمان ساده بود

 همسر شهید

خیلی ها دوست داشتند ما مراسم عروسی مان را با شکوه و مجلل برگزار کنیم. ولی من و علی آقا این گونه نبودیم. حتی می خواستند عقد کنان بگیرند من گفتم؛ نمی خواهد. مانتوی شیری رنگی را که مادرم همان شب دوخته بود پوشیدم، زنگ زدم به پدرمبزرگم حاج آقای ضیایی و گفتم: چند تا حدیث قشنگ درباره ی ازدواج روی کاغذ تذهیب برایم بنویسید می خواهم توی اتاق نصب کنم. یک نوار زیبا هم دوراین کاغذ تذهیب زدم. یازده ماه بعد وقتی قرار شد عروسی کنیم خبر دادند؛ پسر عمه ی من و همچنین برادر آقا مجتبی ف داماد بزرگشان ف هر دو در یک عملیات مفقود الاثر شده اند ولذا ما به جای مراسم عروسی بعد از سفر مشهد یک مهمانی ساده گرفتیم.

———————————————————————————————————————————–

منبع : کتاب ” کوچ لبخند ” نوشته ی حسین قرایی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.