تولد علی
مادرشهید
آن سال ها از لحاظ اقتصادی اوضاع زیاد مناسبی نداشتیم. حتّی خانه ی روبراهی هم نداشتیم و در خانه ی شیخ احمدجنیدی (ره) در قم مستاجر بودیم.
دربیست و سوم فروردین ۱۳۳۹ خداوند عیدی خوبی به ما داد.یک پسر زیبا و خندان که اسمش را گذاشتیم؛ علی. از تولد علی هر دوی ما خوشحال بودیم.هم من ابراز شادی می کردم و هم شیخ عباس (ره).
———————————————————————————————————————————-
کتانی
مادرشهید
ششم ابتدایی بود، یک کتانی زیبا برایش گرفته بودم . خجالت می کشید کتانی را پایش کند.رفت مدرسه، ظهر که از مدرسه برگشت دیدم کتانی اش گِلی است و به طور کلی نو بودنش را از دست داده است! گفتم: «علی جان! چرا کتانی ات را این شکلی کردی؟» گفت: «من شرم می کنم از بچه هایی که پول ندارند و دلشان می خواهد کتانی نو داشته باشند.»
———————————————————————————————————————————-
مثل جوان های آن موقع تیپ می زد
مادر شهید
سال ۱۳۵۷ دقیقا هجده سالش بود. جوان بود و با طراوت. پیراهن آستین کوتاه و شلوار لی می پوشید. موهای مجعد و سر و وضعی آراسته داشت، مثل جوان های موقع تیپ می زد.
———————————————————————————————————————————-
نماز شب
مادر شهید
علی علاوه بر این که به واجبات خیلی اهمیت می داد، به مستحبات هم توجه ویژه داشت،یک شب رفتم سراغش و دیدم چراغ گردسوز روشن است و او به نماز شب ایستاده است یک بار هم هنگام نماز شب روی سجاده خوابش برده بود و چراغ دود کرده بود و علی از حال رفته بود که سریع او را بیرون آوردم و پس از چند دقیقه حالش خوب شد.
———————————————————————————————————————————-
امر به معروف و نهی از منکر
مادر شهید
روزی یکی از زنان همسایه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد. علی خیلی ناراحت شد و از من خواست که به او تذکر بدهم. گفتم که من خجالت می کشم. خودش جلو رفت و با زبان ملایم و مودبانه، در حالی که چشمش را به زمین دوخته بود، به آن زن تذکر داد.
———————————————————————————————————————————-
منبع : کتاب کوچ لبخند نوشته ی حسین قرایی