خانه » به قلم همشهریان » شعر (برگ 6)

شعر

شعر / در سایه امام زمان (عج)

جان را فدای خال لب دلبری کنیم با یک نگاه دلکش او محشری کنیم مستش شویم و جام می از سر کشیم ما در طوف قامت او ، شور و شری کنیم با روی ماه او همه عالم رها کنیم یا نه،که بر همگان سروری کنیم بی خود شویم از نفس قدسی نگار هر لحظه را قسمت چشم تری کنیم ... ادامه مطلب »

شعر / الا هوالمحبوب

حوصله ام سر آمده جای اگر و اما نیست مثال عاشق دلخون که قلبش اینجا نیست نشسته ام به امیدی ولی نمی دانم مگر که جای خدا کنج سینه ما نیست هزار توبه شکستم ولی نفهمیدم مگر که کار خدا بخشش خطاها نیست الا همیشه حبیبم الا هو المحبوب به کار بخشش تو حاجتی به فردا نیست به ناله سحر ... ادامه مطلب »

شعر / دوست دارم که خدایا به شهادت بروم

قصد کردم سفری بدون دعوت بروم بی سر و پا بشوم بلکه زیارت بروم شرمگین از همه عمرم که تبه گشت و سیاه دست بر سینه و با عرض خجالت بروم سفری رفته ام اما نشدم کام روا گفتم این بار که شاید به قرابت بروم آن زمان شور جوانی به سرم بود ولی شاید این بار کمی هم به ... ادامه مطلب »

شعر / زینب منم برادر در خون شناورت

زینب منم برادر در خون شناورت اینک تنم رمیده و آرام ، در برت خواهر زمان رزم تو اینک فرا رسید بردار بیرق فتاده بر خاک برادرت تنها تو مانده ای برایم علم بگیر تو ماندی و تو و قومی برابرت قرآن شنیده ای ولیکن نه اینچنین خواهی شنید به نیزه صوت برادرت این بیرق روایت خون است و دست ... ادامه مطلب »

شعر / آقا بیا که آمدنت دیر می شود

آقا بیا که آمدنت دیر می شود دارد هجوم غصه فراگیر می شود آقا بیا که بی تو زمین نه ، زمانها وقتی که نیستی چه دلگیر می شود آقا بیا که خواب غزل های ناب من باروی ماه تو ، تعبیر می شود آقا بیا که از نفس افتاده ام دگر دارد جوان منتظرت پیر می شود ——————————- سید ... ادامه مطلب »

شعر / چشم هایش کار باران می کند

چشم هایش کار باران می کند قلب پرپر گشته اش ، گل ها به دامان می کند خاطراتی را که چندی مایه فخرش شده است در تپش های دل امروز مهمان می کند رو برویش قاب عکسی و هزاران خاطره باز با یاد شهیدش زلف افشان می کند نرمه اشکی می چکد از صورتش اما هنوز درد دوری و غمش ... ادامه مطلب »

شعر / عمری به انتظار تو، اما نیامدی

عمری به انتظار تو، اما نیامدی قلبم شکسته ، خسته و تنها نیامدی چندی مقیم کوی تو بودم به جمکران قلبم گرفت که یک ثانیه حتی نیامدی آنقدر گشته ام همه جا را ولی هنوز یا من ندیده ام تو را ، یا نیامدی ابری شده است چشم من امشب به غصه ای شاید که باز تا شب فردا نیامدی ... ادامه مطلب »

شعر / عمریست که سرگرم پریشانی خویشم

عمریست که سرگرم پریشانی خویشم بی تاب و تب و مست زحیرانی خویشم از بس غرورم زده چشمان جهان بین مجنون شده خویش و غزل خوانی خویشم از تاب و توان گر چه نیافتد دل من دیرسیت در این دار که زندانی خویشم تا چنگ تو چنگی زده بر تار غزل هام سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم در طوفه ... ادامه مطلب »

شعر / عصر یک جمعه دلگیر

عصر یک جمعه دلگیر، که دل از طلب روی تو شد پیر که پیرم و نفس از نفسم مانده نفس گیر وز این دوری تو دل شده از دیدن خود سیر خم زلف تو آمد به نظر، تا ته قلبم شده زنجیر و مانده است که تا صبح ظهورت به کنارت بکشم تیر و یا دست برم بر کمرم تا ... ادامه مطلب »

به یاد ژولیده نیشابوری

به قلم حسین قرایی سال هشتاد ویک بود که ژولیده نیشابوری را ملاقات کردم.پیرمرد که زبان سرخ ودلی دریایی داشت با روی گشاده ازراقم این سطور استقبال کرد ومن که بادیدن ژولیده انار دلم ترک برداشته بود،با ولع به صحبتهایش گوش می سپردم، به شعری که در۱۵خرداد۴۲ پای منبر امام (ره)گفته بود: پیام مردم ایران در این زمان این است ... ادامه مطلب »