خانه » به قلم همشهریان (برگ 18)

به قلم همشهریان

شعر / مرد عاشق – حیثیّت

مرد عاشق منوچهر سوری تن ژولیده ی بی سر قشنگه بهار و لاله ی پرپر قشنگه برای مرد عاشق وقت رفتن سر افتاده از پیکر قشنگه —————————— حیثیّت منوچهر سوری از روی خدا کمی خجالت بکشید جان شهدا کمی خجالت بکشید حیثیّتتان در گرو کرب و بلاست از کرب و بلا کمی خجالت بکشید ادامه مطلب »

شعر / رد درد ماندگار ، بغض و لبخند و …

رَدِّ درد ماندگار اشرف سرلک سامان نگرفته بودند هنوز در و دیوار خانه بوی گوشت سوخته می دهد و دود تیره ی باروت در پرده ی چشم هایشان، هوای تار می پاشد سارا چقدر، در گلاب پاشهای خانه عطر اساطیریِ پرنده می ریخت و گل های قالی هر روز، بی رنگ و روتر در پای انتظاری برای تازگی، پیر می ... ادامه مطلب »

شعر / شکیبای مکرّر – تو را می نویسم

شکیبای مکرّر تقدیم به شهید سعید مهتدی طاهره ده پایینی می سوزی و از سوختنت دل نگران است یک شهر که از جمله ی عاشق شدگان است ای حنجره ات سرخ! شکیبای مکرّر ! می سوزی و از چشم تو خورشید روان است در گیر تواند آینه ها تا بنشانی خود را به تماشای جهانی که در آن است در ... ادامه مطلب »

اشعار علی داودی جاوید

اشتیاق رفتن تقدیم به روح بلند شهید سعید مهتدی علی داودی جاوید اشتیاق رفتنش بود و دلش پروا نداشت موج شوق چشم هایش را دوصد دریا نداشت در بلندای شب از صبح عزیمت می سرود در گریز لحظه ها جا ماندنش معنا نداشت شرح دردش را به آب و قمری و آئینه گفت در شب مغموم و سردی که سر ... ادامه مطلب »

شعر / کی می شود که برگ و برت را بیاورند؟

حسین جنّتی کی می شود که برگ و برت را بیاورند؟ آه ای درخت من ثمرت را بیاورند؟ ای شمع مرده یک کم دیگر صبور باش رفتند از افق سحرت را بیاورند باور نمی کنم که از آن باغ آرزو نعش شکسته با تبرت را بیاورند باور نمی کنم که برایم از آن سفر در کیسه جسم مختصرت را بیاورند ... ادامه مطلب »

شعر / داماد ، گمنام و …

کبری جلالی دیدار گرم آخرش، دلواپسم کرد چشمان نم دار و ترش، دلواپسم کرد از خود، شهادت، از علی همسنگرش گفت این جمله های آخرش، دلواپسم کرد سابق قسم بر جان گلدان هاش می خورد این بار، جان مادرش، دلواپسم کرد دیشب به خوابم آمد و از آمدن گفت پر بود گل دور و بَرَش، دلواپسم کرد فرداش دیدم پشت ... ادامه مطلب »

شعر / کودکانِ سپیده

کودکانِ سپیده سیما بروجردی با آرزوهای آنچنان بلند و دستان لوچِ آنچنان کوچک بر نخل های دم کشیده کدامین افق را به انتظار کدام طلوع نشسته اید؟ ناله ی شوم خمپاره را چه خوب می فهمید باروط را که نسیم صبحگاهتان و دود مرگ آور آتش ها که رایحه ی شامگاهتان است! آژیر خطر را عملیات قحطی را چه خوب ... ادامه مطلب »

شعر / نژاد سرخ

نژاد سرخ به پیشگاه مقدس شهید «سعید مهتدی» فاطمه اکبرزاده تو از عشیره ی عشقی از طایفه صاعقه و طوفان تو با ماه قرابت سرخ داری و خورشید هر طلوع نورش را با سربند سبزت صیقل خواهد داد تو چلّه نشین ترکش های پر شتابی در قلب زمان و اقیانوس خروش موج هایش را با تشویش به هم پیوند خواهد ... ادامه مطلب »

شعر / تقدیم به شهدای گمنام – بی نشان

تقدیم به شهدای گمنام مهدی ابوالحسنی این موج که دارد سر ناآرامی بی نام و نشان نشسته بر خوشنامی از بستر پر هلهله‌اش فهمیدم رودیست که دریا شده در گمنامی ———————————— بی نشان مهدی ابوالحسنی در وادی عاشقان دنیا تو سری رازیست بزرگ، این که تو بی‌اثری بی‌نام و نشان نوشته‌اندت امّا در دفتر تاریخ پرآوازه‌تری ادامه مطلب »