خانه » به قلم همشهریان » شعر / رد درد ماندگار ، بغض و لبخند و …

شعر / رد درد ماندگار ، بغض و لبخند و …

رَدِّ درد ماندگار
اشرف سرلک

سامان نگرفته بودند
هنوز
در و دیوار خانه بوی گوشت سوخته می دهد
و دود تیره ی باروت در پرده ی چشم هایشان، هوای تار می پاشد
سارا چقدر، در گلاب پاشهای خانه
عطر اساطیریِ پرنده می ریخت
و گل های قالی هر روز، بی رنگ و روتر
در پای انتظاری برای تازگی، پیر می شدند
سامان نگرفته بودند
هنوز
آسمان از مسیر پنجره ها / حال و هوای
آن غروبی بود
که بابا مثل کبوتری بی بال و پر،
بی سایبانِ مژه ای بر چشم های سوخته اش
از صحنِ سُرفه ها پرید.
ثانیه ها / هنوز در حُباب اکسیژن می رقصند
و سامان هر روز به قاب عکس پدر شبیه می شود
بغض بی صدای مادر
در حریر تبدار شب، گلِ آفتاب گردان می شود
سنگین و خمیده!
پدر از حوالی شب گذشت
و ردِ گلوی مذاب شده اش
بر چادر نماز بی بی
هنوز، پر رنگتر، گل انار می شود.
امروز سارا دچار سرگیجه ای ملال آور است،
سامان چقدر دیر کرده است، پلکِ چپِ بی بی مدام می پرد
و کلاغ ها روی طنابِ رخت، چه بی انصاف صف بسته اند
«باید پرنده از دست داده باشی تا بفهمی چه می گویم.»
تلفن زنگ می خورد
الو …
بیمارستان …
اورژانس …
پزشک ها ردِّ دردِ پدر را در خون و رگِ سامان
دوباره کشف کرده اند.

—————————–

بغض و لبخند
اشرف سرلک

پشت این تکّه کاغذها چیزی نمی یابی
جز
خطّی لرزان که ردّی از من به جا نمی گذارد.
من در هوای کسی نفس نکشیده بودم،
که عاشقانه
بین روسری هایم و عطرهایت / قسمت شدم.
آن شب که بوی تو در تمام شهر پیچید
روسری مرا باد با خود برده بود.
حالا هرچه روی پیشانی پنجره ها دستمال خیس می کشم
چیزی از التهاب لحظه هایم کم نمی شود،
و
ثانیه هایم بین بُغض و لبخند
سردرگم مانده اند.
چقدر دیر از گرد راه می رسی،
شاید / فردا که بیایی
چیزی از من نمانده باشد
جز
شیشه های خالی عطر
یک قاب عکس جوان
و چند نامه ی برگشت خورده.

—————————–

ماسک – ستاره – پرستو
اشرف سرلک

سوسنبر یا بابونه
چه فرق می کند
دست تصادف
واقعیّت را در گیج گاه زمین شعله می کشد
و
دستمال سفید زنی
شب تا صبح سرفه های دو پنجره ی گود گرفته را در خود مچاله می کند
هابیل ها در خیابان راه می روند
شکنجه می شوند
و
وقتی مدام در صف های نان و نفت عقب افتند
کسی
با خوشه های سمّی شش هایشان عکس یادگاری نمی گیرد
هابیل ها در خیابان پیر می شوند
چروک می خورند
و
نام هایی آشنا در سر کوچه های بن بست
از رنگ و رو می افتد
سوسنبر یا بابونه
هیچ فرق نمی کند
قابیل ها استخوان می ترکانند
و
ماسک های سبز حباب های اکسیژن را در سلول های تب کرده تزریق می کند
مثل خیابان های دم عید
که آدم های بلاتکلیف را در مغازه های رنگی می پراکند
هابیل ها از قطاری که می رود
پیاده می شوند
و دستمال صورتی زن ها
که خس خس های ناهمگونی را شبانه در خود می گریست
از کوچه های تاریک
در هوا پروانه های خون می شوند
سوسنبر یا بابونه
چه فرق می کند
سنگ روی سنگ بند نمی شود
و
گل های خردل گلوگاه پنجره های بسته را
وحشیانه می مکد
عقربه های کبود رنگ باز می کنند
صبح می شود
و
هابیل ها در خیابان تشییع می شوند
سوسنبر یا …
اینبار
تنها
تاجی از گلایول

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.