خانه » به قلم همشهریان » اشعار علی داودی جاوید

اشعار علی داودی جاوید

اشتیاق رفتن
تقدیم به روح بلند شهید سعید مهتدی
علی داودی جاوید

اشتیاق رفتنش بود و دلش پروا نداشت
موج شوق چشم هایش را دوصد دریا نداشت
در بلندای شب از صبح عزیمت می سرود
در گریز لحظه ها جا ماندنش معنا نداشت
شرح دردش را به آب و قمری و آئینه گفت
در شب مغموم و سردی که سر فردا نداشت
حسّ گنگی در دلش می گفت رفتن ساده است
او دلش می خواست امّا اختیارش را نداشت
عقل می گفت: این زمان سخت است رفتن باز گرد
عشق می برد و جوابی غیر سر بالا نداشت
داشت او خود شور پرواز و اگر بالش شکست
هیچ کس او را به ابراز حقیقت وا نداشت

———————————————

بوی بهشت
تقدیم به روح نام آور بی نشان محمد رضا کارور
علی داودی جاوید

شعله زبانه می کشید از تب بی قراری ات
از دل داغدار من لحظه ی رهسپاری ات
واژه به واژه زیر لب خواند و دمید از پی ات
آیه ی «ان یکاد» را کنج قفس قناری ات
رفتی و بعد مدّتی نور شدی و پر زدی
نیست نشانی از تو و جامه ی پاسداری ات
بی تو اسیر لحظه ها، تیره تمام لحظه ها
کوچه و خانه در عزا غرقه ی سوگواری ات
عکس و مدال سربی ات مانده بروی طاقچه
بوی بهشت می دهد چفیه ی یادگاری ات
پیکر پاره پاره ات مانده کدام سو بگو؟
کشت مرا برادرم غصه ی بی مزاری ات
رفته ای و هنوز هر لحظه به گوش می رسد
از دل کوه همچنان قصه ی پایداری ات

———————————————

شهر من
برای خرمشهر
علی داودی جاوید

تازه کمی قلب زمین شاد بود
تازه وطن رسته ز بیداد بود
بسکه غم و نسل کشی دیده بود
تازه وطن روی خوشی دیده بود
موج دگر آمد و طوفان گرفت
فتنه در این مهد کهن جان گرفت
قصد طمع کرد به ما اجنبی
مرد مروّج گر لامذهبی
پای خود از خاک خود افزون نمود
شعله شد و تیغ زد و خون نمود
دیو و تعدّی همه جا را گرفت
شهر خوش و خرّم ما را گرفت
گفت عروس عربش می کند
نجم فروزان شبش می کند
نام عرب می نهد این شهر را
جاری خون می کند این نهر را
بی خبر از اینکه وطن زنده است
خون به رگش جاری و پوینده است
مهد کهن مأمن بیگانه نیست
پای عدو لایق این خانه نیست
می شکند دست جوانان ما
پای تجاوزگر بیگانه را
خواست که عصیان کند امّا نشد
یک گره از صد گره اش وا نشد
نقشه ی او یکسره بر باد شد
قلب وطن شهر من آزاد شد.

———————————————

مین بی مهابا
علی داودی جاوید

زمین آهسته جنبید و ترک خورد
هوا تاریک شد آلاله پژمرد
دمید از خاک، مینی بی مهابا
برادرهایمان را با خودش برد

———————————————

دامادی
علی داودی جاوید

گلی آورده اند اهل انارک
از او راضی خداوند تبارک
زنی آهسته با تشویش می گفت
برادر روز دامادی مبارک

———————————————

رفیقان
علی داودی جاوید

شب حمله پر از لبخند بودند
خراب چفیه و سربند بودند
برادرهای من از روز اوّل
رفیقانی سعادتمند بودند

———————————————

ارمغان
علی داودی جاوید

شب خطّ مقدم ها قشنگ است
لباس رزم یاران لاله رنگ است
بیا با من که مرگ سرخ زیباست
شهادت ارمغان ناب جنگ است

———————————————

سیّد
علی داودی جاوید

خوشم از اینکه دلشادید سیّد
هنوز از پا نیفتادید سیّد
کمک بفرست اینجا عرصه تنگ است
نخودها را فرستادید سیّد؟

———————————————

شب حمله
علی داودی جاوید

شب حمله شب دیدار یاسر
نشسته مضطر و بیدار یاسر
بگو حاجی کجایی؟ موقعیّت؟
الو عمّار! الو عمّار! یاسر

———————————————

دلم در …
علی داودی جاوید

گلی در لابلای گنج مانده
از آن ایّام تنها رنج مانده
پُرم از لحظه های شیمیایی
دلم در کربلای پنج مانده

———————————————

وصیّت
علی داودی جاوید

اسیر دشمن خودکامه اش بود
ردی از خون به روی جامه اش بود
«اماما! جان من ناقابل توست»
فرازی از وصیّت نامه اش بود

———————————————

پر کشیدن
علی داودی جاوید

شبیخون بود و خون و تیر و ترکش
جنون و جنگ و ترکش های سرکش
کسی آرام در گوش دلم گفت:
بزن پا روی این مین ها و پَرکش

———————————————

مجنون
علی داودی جاوید

هیاهو و نبرد است و شبیخون
جزیره زیر آتش گشته مجنون
سرت ای پیکر خونین سلامت!
تنت همواره از خون تو گلگون

———————————————

پل
علی داودی جاوید

در آن بحبوحه و رزم و تقابل
یکی می خواند آهسته توسّل
یکی مانند سروی راست قامت
یکی خوابید تا جسمش شود پل

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.