خانه » بایگانی برچسب ها : اشعار زاهدی

بایگانی برچسب ها : اشعار زاهدی

شعر / دلم شور می زند…

کسی سمت در دوید، دلم شور می زند آتش به در رسید، دلم شور می زند شب بود بک جماعت ظالم به پشت در آتش به آسمان زبانه کشید، دلم شور می زند آخر به پشت در، یاس پیمبر(ص) آمده است خدا ناله زهرا(س) شنید، دلم شور می زند پهلوی فاطمه (س) شکستند ظالمان به کین ای وای قامت علی ... ادامه مطلب »

شعر / برای شیعه تو فاطمیه عاشوراست

شبیه شور محرم به شهر ما غوغاست حدیث هر زن و مردی هزار واویلاست چنان که بر سر و رو می زنند از غم و ماتم گمان کنم که مگر روز محشر کبراست هزار دسته عزادار به جامه های سیاه به سر زنان و پریشان که ماتم عظماست به سر زنان و به سینه ز حزن ماتم مادر فغان و ... ادامه مطلب »

شعر / به من نشان بده آقا مزار مادرتان را…

به ناله های غریبی میان ظلمت شبها که می کشد ز دلش آه‏‏‏، آه از دل تنها و می کشد ز دلش آه، که مانده حق به کناری و غصه و غم و دردی زجور این همه اعدا و غصه و غم و دردی که جهل گشته فراگیر که رفته قوم محمد (ص) بدون رهبر و آقا نشسته کنج غریبی ... ادامه مطلب »

شعر / مرشد کوی عاشقی

پنجره نگاه من رو به تو باز می شود با نگهی به روی تو غرق نیاز می شود سلسله نگاه تو مست کند جان من غرق خیال روی تو، ترانه ساز می شود می نگرم به طوف تو، مکه و فکه آمدند همچو منی به لطف تو محرم راز می شود مین اگر از تو پا گرفت، روح تو در ... ادامه مطلب »

شعر / در سایه امام زمان (عج)

جان را فدای خال لب دلبری کنیم با یک نگاه دلکش او محشری کنیم مستش شویم و جام می از سر کشیم ما در طوف قامت او ، شور و شری کنیم با روی ماه او همه عالم رها کنیم یا نه،که بر همگان سروری کنیم بی خود شویم از نفس قدسی نگار هر لحظه را قسمت چشم تری کنیم ... ادامه مطلب »

شعر / الا هوالمحبوب

حوصله ام سر آمده جای اگر و اما نیست مثال عاشق دلخون که قلبش اینجا نیست نشسته ام به امیدی ولی نمی دانم مگر که جای خدا کنج سینه ما نیست هزار توبه شکستم ولی نفهمیدم مگر که کار خدا بخشش خطاها نیست الا همیشه حبیبم الا هو المحبوب به کار بخشش تو حاجتی به فردا نیست به ناله سحر ... ادامه مطلب »

شعر / دوست دارم که خدایا به شهادت بروم

قصد کردم سفری بدون دعوت بروم بی سر و پا بشوم بلکه زیارت بروم شرمگین از همه عمرم که تبه گشت و سیاه دست بر سینه و با عرض خجالت بروم سفری رفته ام اما نشدم کام روا گفتم این بار که شاید به قرابت بروم آن زمان شور جوانی به سرم بود ولی شاید این بار کمی هم به ... ادامه مطلب »

شعر / زینب منم برادر در خون شناورت

زینب منم برادر در خون شناورت اینک تنم رمیده و آرام ، در برت خواهر زمان رزم تو اینک فرا رسید بردار بیرق فتاده بر خاک برادرت تنها تو مانده ای برایم علم بگیر تو ماندی و تو و قومی برابرت قرآن شنیده ای ولیکن نه اینچنین خواهی شنید به نیزه صوت برادرت این بیرق روایت خون است و دست ... ادامه مطلب »

شعر / آقا بیا که آمدنت دیر می شود

آقا بیا که آمدنت دیر می شود دارد هجوم غصه فراگیر می شود آقا بیا که بی تو زمین نه ، زمانها وقتی که نیستی چه دلگیر می شود آقا بیا که خواب غزل های ناب من باروی ماه تو ، تعبیر می شود آقا بیا که از نفس افتاده ام دگر دارد جوان منتظرت پیر می شود ——————————- سید ... ادامه مطلب »

شعر / چشم هایش کار باران می کند

چشم هایش کار باران می کند قلب پرپر گشته اش ، گل ها به دامان می کند خاطراتی را که چندی مایه فخرش شده است در تپش های دل امروز مهمان می کند رو برویش قاب عکسی و هزاران خاطره باز با یاد شهیدش زلف افشان می کند نرمه اشکی می چکد از صورتش اما هنوز درد دوری و غمش ... ادامه مطلب »