خانه » بایگانی برچسب ها : خاطرات شهداء (برگ 5)

بایگانی برچسب ها : خاطرات شهداء

خاطرات/شهید ابراهیم رمضانی کریم آبادی

خاطرات شهداء کمک به جبهه شهید ابراهیم رمضانی کریم آبادی راوی: شهربانو کرمانی (مادر شهید) می‌آمدند برای جبهه کمک‌های مردمی را جمع‌آوری می‌کردند. او هم هرچه در خانه داشتیم، می‌برد می‌داد. می‌گفتم: «ابراهیم! ما یازده نفریم، خودمون بیشتر نیاز داریم.» جواب می‌داد: «مادرجون! اونجا توی جبهه، رزمنده‌ها دارن از جون خودشون می‌گذرن. جون فدا می‌کنن. اونوقت ما اینجا یه کم ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید محمّد رجبی

خاطرات شهداء خوش قول شهید محمّد رجبی راوی: اعظم معصومشاهی (همسر شهید) دفعه‌ی آخری که می‌خواست برود، خیلی نگران بودم و بی‌تابی می‌کردم. گفت: – «نگران نباش! من سرِ پانزده روز برمی‌گردم.» گفتم: «اگه نیومدی، من با این بچّه‌ها چیکار کنم؟» خندید و گفت: «نه! مطمئن باش می‌یام.» پانزده روز بعد جنازه‌اش را آوردند. ادامه مطلب »

خاطرات / شهید جهانگیر دومیرایی

خاطرات شهداء آل الله شهید جهانگیر دومیرایی راوی: فاطمه سوهانی (مادر شهید) همیشه می‌گفت: «حسین (ع) آل الله است. جوون ها، انرژی زیادی دارن و سینه‌زنی برای سیّد الشّهدا باعث می‌شه انرژی خودشون رو در راه خوبی صرف کنن.» گمنام شهید جهانگیر دومیرایی راوی: فاطمه سوهانی (مادر شهید) دوست داشت گمنام باشد. شب‌های ماه محرّم که می‌رفت هیأت عزاداری آقا ... ادامه مطلب »

خاطرات / شهید حجّت الله خلیلی

خاطرات شهداء سلام شهید حجّت الله خلیلی راوی: آرامی (هم‌رزم شهید) در هنگام ادای بعضی از حروف، زبانش می‌گرفت و بیشتر دوستانش او را از طرز حرف زدنش می‌شناختند. وقتی تیر توی شکمش خورد، دویدم و او را در بغل گرفتم. نفس‌های آخر را می‌کشید. دستش را روی سینه گذاشت. خیلی واضح و بدون لکنت، سه مرتبه گفت: «السّّلامُ علیک ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید حسین خلخالی

خاطرات شهداء دیدار امام (ره) شهید حسین خلخالی راوی: جمیله فیّاض منفرد (مادر شهید) حسین در کردستان خدمت می کرد. آنجا با کردهای کومله‌ مبارزه می‌کردند. یک بار که به مرخّصی آمد، دیدم جلوی لباسش پاره پاره است. از بس که توی کوه و کمر، سینه‌خیز حرکت می‌کرد. با همان لباس پاره به دیدار امام (ره) رفت. امام (ره) به ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید حسن خلخالی

خاطرات شهداء عاشق امام (ره) شهید حسن خلخالی راوی: جمیله فیّاض منفرد (مادر شهید) حسن هر وقت به خانه می‌آمد، جلوی در، عکس امام (ره) را که می‌دید، سلام نظامی‌ می‌داد و می گفت: – «آقا، نوکرتم، چاکرتم. برات جون می‌دم.» ادامه مطلب »

خاطرات /شهید حسن خانی

خاطرات شهداء چهره‌ی سوخته شهید حسن خانی راوی: هم‌رزم شهید داشتم با آمبولانس برمی‌گشتم. مجروح داشتم و نمی‌توانستم بایستم. گردانی را از دور دیدیم. کنار دستی‌ام گفت: – «این گردان، گردان حمزه سیّد الشهداست.» نگران حسن بودم. شنیده بودم که زخمی شده. می‌دانستم در گردان حمزه(ع) است. وقتی از کنارشان عبور کردم، او را دیدم. سر و صورتش زخمی شده ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید سیّد حسن حسینی نقوی

خاطرات شهداء خدمت شهید سیّد حسن حسینی نقوی راوی: سیّد حسین حسینی نقوی (برادر شهید) برایم تعریف کرده بود: «فرمانده ی نیروی هوایی اومده بود برای بازدید. رفتم جلو و گفتم: «تیمسار! ما درسته که اینجا دفتر کار داریم، امّا بیکاریم. هیچ خدمتی از دستمون برنمی یاد که انجام بدیم. شنیدیم که لوله های نفت آبادان و نفت شهر و ... ادامه مطلب »

خاطرات/ شهید محمّد حبیبی

خاطرات شهداء صاحبخانه   شهید محمّد حبیبی راوی: شاه آبادی (همسر شهید) محمّد برای کمک هزینه‌ی زندگیمان، مستأجر آورده بود. ولی مستأجر، توان مالی مناسبی نداشت و نمی‌توانست اجاره‌اش را به موقع پرداخت کند. از این بابت شرمنده بود و سعی می‌کرد زیاد جلوی چشم ما نباشد. محمّد وقتی این حالت او را دید، گفت: – «اگه مرتب نماز بخونی، ... ادامه مطلب »

خاطرات / شهید سهراب حاج مزدرانی

خاطرات شهداء یک پا شهید سهراب حاج مزدرانی راوی: نقل قول از شهید امیر حسین اسدی (دوست شهید) سهراب زانویش تیر خورده بود و به او استراحت داده بودند. اما می‌خواست برگردد به جبهه. یک روز به او گفتم: – «تو زانوت آسیب دیده، نمی‌تونی بری جبهه.» گفت: «من نمی تونم؟ حالا بهت نشون می‌دم.» پای مجروحش را جمع کرد ... ادامه مطلب »