خانه » بایگانی برچسب ها : خاطرات شهداء (برگ 4)

بایگانی برچسب ها : خاطرات شهداء

خاطرات / شهید محمّد فرجی

خاطرات شهداء چاوشی خوانی شهید محمّد فرجی راوی: شکوفه رضایی (مادر شهید) محمّد پسر بچّه‌ی کوچکی بود. یکی از همسایه‌های ما از مکّه آمده بود. من هم برای دیدارش به منزلشان رفتم. آنجا مراسم چاوشی خوانی داشتند. ظهر که شد و به خانه برگشتم، دلم گرفته بود و هوای زیارت کعبه و رفتن به مکّه به سرم بود. همسرم وقتی ... ادامه مطلب »

خاطرات/خلبان شهید علیرضا فتوحی شعار

خاطرات شهداء پشت آیینه خلبان شهید علیرضا فتوحی شعار راوی: شمسی تاجیک خاوه (مادر شهید) عادت نداشت پول به دستم بدهد. این عمل را بی‌ادبی می دانست. هر بار به خانه‌‌ی ما می‌آمد و می‌رفت، تلفن می‌کرد و می‌گفت: «مادر! چرا آیینه تون خاک گرفته؟ برو پشت آیینه رو نگاه کن.» می‌رفتم و می‌دیدم باز مثل همیشه پشت آیینه، روی ... ادامه مطلب »

خاطرات / شهید محمّد عرب رستمی

خاطرات شهداء مرخّصی شهید محمّد عرب رستمی راوی: فاطمه عرب رستمی (خواهر شهید) بعد از مدّتی به مرخّصی آمده بود. هشت روز مرخّصی داشت اما می‌گفت: «سه روز بیشتر نمی‌مونم.» ما خبر نداشتیم که او قرار است بیاید. از قبل بلیط گرفته بودیم و مثل هر سال عازم سفر مشهد بودیم. پدر به او گفت: «محمّدم! تو هم با ما ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید مصطفی عبّاسی

خاطرات شهداء یک جفت پوتین شهید مصطفی عبّاسی راوی: مادر شهید از قول همرزمان شهید وقتی خسته و تشنه از مأموریّت برمی گردند، هرکس به دیگری می گوید: «برو یه کم آب بیار.» مصطفی، کتری بزرگی را برمی دارد، بلند می شود و می گوید: «من می رم.» می رود انتهای پادگان که آب بیاورد. ضدّ انقلاب که پادگان را ... ادامه مطلب »

خاطرات/ شهید ابوالقاسم (حمید) عباسی

خاطرات شهداء در فکر جبهه شهید ابوالقاسم (حمید) عباسی راوی: پدر شهید مجروح شده بود و سرش ترکش خورده بود. در خانه استراحت می کرد. اما وقتی که تلویزیون مارش جنگ پخش می کرد، می زد پشت دستش و می گفت: – «ما اینجا خوش می خوریم، خوش می خوابیم، نمی دونیم بچّه های رزمنده توی جبهه ها داره چه ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید علی اصغر شیرکوند

خاطرات شهداء کم سنّ و سال شهید علی اصغر شیرکوند راوی: ابراهیم شیرکوند (عموی شهید) با این‌که نوجوان کم سنّ و سالی بود و به تازگی هم عضو سپاه شده بود، در همان زمان کوتاه، دوره‌ی مربّی‌گری آموزش نظامی را گذرانده و فرمانده‌ی گردان آموزشی مالک اشتر در یکی از پادگان‌های غرب کشور بود. فردی شایسته، فعّال و مثمرثمر بود. ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید حسین شیرکوند

خاطرات شهداء خوش‌رو شهید حسین شیرکوند راوی: ابراهیم شیرکوند در جبهه، پای چپش آسیب دید و او را به بیمارستان اعزام کردند. بعد از مدّتی برگشت و مدام تحت درمان بود. دکتر تشخیص داده بود که پایش باید قطع شود. امّا او اصلاً اظهار ناراحتی نمی‌کرد. هر وقت می‌گفتیم: – «به جای این‌که توی جبهه موندی، برو پات رو درمون ... ادامه مطلب »

خاطرات/ شهید جمشید (مجید) شیخعلی

خاطرات شهداء در راه ابوالفضل (ع) شهید جمشید (مجید) شیخعلی راوی: مادر شهید شب قبل از آمدنش خواب دیدم از در خانه آمد تو. نگاه کردم به دست هایش، دیدم از آرنج دست هایش قطع شده. نگاه کردم به پاهایش، دیدم از زانو پاهایش قطع شده. شروع کردم به گریه کردن. گفتم: – «مجید جان! پس دست و پات کو؟» ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید مهدی شقاقی‌وند

خاطرات شهداء ما رزمنده‌ایم! شهید مهدی شقاقی‌وند راوی: سید رسول موسوی من، شهید مهدی، شهید حسن خانی، شهید مسعود لرنی، شهید منصور، و ناصر نعیمی و شهید‌ محمّد احمدی و تعدادی دیگر از دوستان جبهه، در منزل ما جلسات قرآن و مباحث قرآنی تشکیل داده بودیم و گهگاه دور هم جمع می‌شدیم. یک بار که مهدی مجروح شده بود و ... ادامه مطلب »

خاطرات/شهید رضا رودبارکی

خاطرات شهداء شهد شیرین شهید رضا رودبارکی راوی: پدر شهید جنگ که شروع شد، با هم قرار گذاشتیم هر سه ماه، یک نفرمان به جبهه برود. قرعه کشی کردیم. برای بار اول قرعه به نام رضا افتاد. سه ماه او رفت و برگشت و نوبت من شد. به همین ترتیب سه ماه به سه ماه می‌رفتیم. جنگ شدت گرفت و ... ادامه مطلب »