خانه » به قلم همشهریان » داستان ” دیگر قابل تحمل نیست “

داستان ” دیگر قابل تحمل نیست “

خبر مثل گلوله ی آتشین در دل طلبه جا کرد.
عکس رهبر انقلاب را پاره کرده بودند! به ولی فقیه توهین کرده بودند!
وقتی در درس خارج فقه حاضر شد، انتطار داشت حاج آقا پیش از شروع درس، آیه ی استرجاع بخواند. اما انگار هنوز خبر به گوشش نرسیده بود.
بعد از پایان درس، با طیب خاطر برای ادای قرض مقروضین و امنیت سفر مسافرین و آمرزش بد وارثین و بی وارثین دعا کرد. می خواست از بیرونی به اندرونی برود که طلبه دلش را زد به دریا و با گفتن خبر، خیال کرد کبریت به انبار باروت حاج آقا زده.
حاج آقا نیم نگاهی به آقا زاده انداخت.
آقا زاده نصف تحلیلش را با لفظ و نصف دیگرش را با ایما و اشاره و تکان سر و گردن ارائه داد.
– حضرت آقا! دعوا حزبیه!
حاج آقا با نگاه عاقل اندر سفیه، طلبه ی جوان را نواخت. بعد راهش را کشید و رفت.
جلسه بعدی، طلبه شعله ورتر بود. این بار به بنیانگذار انقلاب و ولایت فقیه توهین کرده بودند!
حاج آقا برای کنار گذاشتن اختلافات و ترس و واهمه از روز مجازات، دعا کرد.
آقا زاده شش دانگ حواسش جمع بود تا طلبه را در سریعترین زمان ممکن کنترل کند. طلبه هنوز لب به سخن نگشوده بود که آقا زاده پرید وسط حرفش.
– آقای محترم! مسائل سیاسی رو با مسائل علمی مخلوط نکنین. اگر فکر می کنید درس و بحث اولویت اول شما نیست، ما مزاحم شما نمی شیم.
حاج آقا سری به تأیید تکان داد و لحظه ای بعد در اندرونی غایب شد.
جلسه ی بعد، گلوله ی آتش به حلقوم طلبه رسیده بود. بغض داشت خفه اش می کرد. آشوبگرها به حرمت روز عاشورا و حضرت سید الشهدا اهانت کرده بودند. بیت مراجع تقلید را به آتش کشیده بودند. هر کس ظاهر اسلامی داشت از تعرض آن ها در امان نبود. چادر از سر می کشیدند، معترضین را به قصد کشت می زدند. همین چند روز پیش چند نفری با سنگ و چوب افتادند به جان یک بسیجی و تن نیمه جانش را انداختند میان آتش.
حاج آقا پیش از شروع درس، سکوت معنا داری کرد. بعد گفت: «اُف بر پست و مقام دنیا که به خاطرش خون همدیگه رو می ریزیم، به صغیر و کبیر رحم نمی کنیم. اُف بر این دنیا.»
یک لیوان آب را سر کشید و درس را شروع کرد.
طلبه بلند شد. “آقا زاده” که نگران شده بود، چند نفر از خدمه ی بیت را فرستاد به سراغ طلبه تا مبادا آسیبی به حاج آقا برساند. طلبه گفت: «نگران نباشین. اولویت من چیز دیگه است. می رم دنبال اولویتم.»
از بیرونی زد بیرون تا خودش اعلان موضع کند.
هر جا رسید، فریاد کشید.
تا این که یک روز شنید حاج آقا هم اعلان موضع کرده! حاج آقا هم فریاد کشیده. گویا تحملش به آخر رسیده و دیگر نتوانسته بود توهین به ارزش ها را تحمل کند. یک آدم مگر چقدر توان داشت؟ به رهبر توهین کنند، چیزی نگوید. به بنیانگذار انقلاب توهین کنند، باز هم تحمل کند و چیزی نگوید. به اصل ولایت فقیه بی حرمتی کنند، بریزد در درون خودش و سکوت کند. به روز عاشورا و حضرت سیدالشهدا و بیوت مراجع و… استغفرالله ربی و اتوب الیه. آخر کار را به جایی برسانند که در نماز جمعه، اجازه ی سخنرانی به نوه ی بنیانگذار انقلاب ندهند؟! نواده ی روح الله را سید حسن نصر الله بخوانند؟! انا لله و انا الیه الراجعون. نه، این یکی دیگر قابل تحمل نیست!

به قلم رحیم مخدومی

رحیم مخدومی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.