خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
بگذار وظیفهاش را انجام دهد
« اکبر اردستانی ، برادر شهید »
برادرم ( شهید اردستانی ) با اینکه مشغله زیادی داشت ، ولی هر چند وقت ، یکبار به روستای قاسمآباد میآمد و در کارهای کشاورزی به ما کمک میکرد . غروب یکی از روزهای تابستان با ماشین شخصی ایشان که « رنو ۵ » بود ، پس از یک روز پر کار و طاقت فرسا عازم پیشوا شدیم و از آنجا قصد رفتن به منزل را داشتیم .
آن روز من و خواهر زادهام همراه تیمسار بودیم ، همین که به سه راهی قاسم آباد به پیشوارسیدیم ، با اشاره دست جوان بسیجی که در پست بازرسی گمارده شده بود ، ماشین از حرکت باز ایستاد . برادرم لباس شخصی به تن داشت و آن بسیجی هیچ یک از ما را نمیشناخت .
شهید اردستانی پس از توقف ، از ماشین پیاده شد و علیرغم اینکه خستگی از چهرهاش هویدا بود ، سلامی گرم حوالهجوان بسیجی کرد و به او خسته نباشید گفت . ما نیز به تبع ایشان از ماشین پیاده شدیم و نظاره گر بازرسی شدیم .
جوان بسیجی به دقت همه جای ماشین را بازرسی کرد و مرتب سؤال میکرد و تیمسار جواب سؤالاتش را متواضعانه می داد . کمی معطل شدیم . من که حوصلهام سررفته بود ، چند بار خواستم به آن جوان بسیجی بگویم آیا این شخصی که داری ماشینش را بازرسی میکنی میشناسی ؟ اما زبان را در کام حبس کردم ، میدانستم که حاج مصطفی راضی نخواهد شد . ولی خودم را به برادرم نزدیک کردم و گفتم :
داداش ! چرا خودت را معرفی نمیکنی ؟ خیلی دارد معطل میکند . بگو که چه کاره هستی شاید دست از سرمان بردارد .
در پاسخ گفت :
-اکبر جان بگذار وظیفهاش را انجام بدهد !
بازرسی تمام شدو آن بسیجی پی نبرد که ایشان تیمسار اردستانی معاونت عملیات نیروی هوایی است که چنین متواضعانه به امر و نهی او از سر اخلاص گوش میدهد و حتی حاضر نشد که خود را معرفی کند .
منبع: کتاب اعجوبه قرن