خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
با تو میگویم
« سرتیپ خلبان نصرالله عرفانی »
دوستی و آشناییام با شهید بزرگوار سرلشکر مصطفی اردستانی به سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ بر میگردد . در آن زمان ، محل خدمتی من پایگاه بوشهر بود و ایشان نیز همراه چند تن دیگر از دوستان خلبان برای مدت یک سال و یا کمی بیشتر به بوشهر آمدند و در یک گردان پروازی همکار بودیم .
جوانی شاد و بشاش و در عین حال بسیار متدین بود که از هوش سرشاری نیز برخوردار بود . اندامی عضلانی و همانند پولاد داشت . از لحاظ جسمی بسیار قوی و روحش به بلندی آسمانها بود . یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی بود . در همان زمان ، علی رغم جوانی ، یکی از با سوادترین و هوشیارترین خلبانان در پرواز بود .
شهید اردستانی فردی متدین ، با وقار و نسبت به دین و مقدسات بسیار مقید بود . از همان سالهای اولیه که با ایشان آشنا شدم ، نه تنها اعمال واجب و فرایض را به نحو مطلوب انجام میداد ؛ بلکه به انجام دادن اعمال مستحب نیز مقید بود و دیگران را هم تشویق میکرد . بسیار ساده زیست بود و کم توقع . به هیچ وجه به دنبال تجملات و مال دنیا ، حتی از راه حلال آن نبود . او همواره میگفت :
« در آخرت از حلالش هم سؤال میکنند . »
سال ۱۳۵۶ به اتفاق آن شهید والا مقام به پایگاه تبریز منتقل شدیم . همان سال ایشان ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۷، در چند هفته به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود که همراه ایشان و تعدادی از خلبانان به مشهد اعزام شدیم . شهید اردستانی در این ایام چون موج خروشانی بود که لحظهای آرام و قرار نداشت . به دور از چشم مسئولان و در لباس شخصی ، خود را به سیل تظاهر کنندگان میرساند و همراه امت انقلابی برای سرنگونی رژیم شاه شعار میداد . وقتی به پایگاه بازمیگشت سایرین را ترغیب میکرد که آنها نیز به انقلاب بپیوندند و در این کار هم موفق بود . زیرا تمام خلبانانی که در پایگاه مشهد حضور داشتند ، تحت تأثیر و نفوذ کلامش قرار گرفته و با وی هماهنگ شدند .
روز پیروزی انقلاب اسلامی ( ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ) به همراه ایشان و تعدادی دیگر از خلبانان ، لباس پرواز پوشیدیم و به صورت علنی ، برای پیوستن به مردم انقلابی راه صحن مطهر حضرت امام رضا (ع) را در پیش گرفتیم . مردم وقتی ما را دیدند ، با شور و شعفی وصف ناپذیر ما را روی دست بلند کردند . شهید اردستانی در حین اینکه سوار بر موج جمعیت انقلابی بود ، فریاد میزد : « الله اکبر ، خمینی رهبر . »
روی دستان مردم خوب و صمیمی به سمت تالار آینه که حجت الاسلام واعظ طبسی ( تولیت آستان قدس رضوی ) در آنجا ایستاده بود ، هدایت شدیم . ایشان ما را در آغوش کشیدند و به گرمی از ما استقبال کردند . در همان جا به حجتالاسلام واعظ طبسی اطمینان دادیم که نمیگذاریم حتی یک هواپیما از مشهد برای سرکوب انقلابیون به پرواز در آید .
به فضل خداوند ، انقلاب اسلامی پیروز شد . در همان روزهای پیروزی انقلاب ، مدارکی به دست آمد که نشان میداد ، طرح ترور شهید اردستانی و همسرشان شامگاه ۲۲ بهمن ۵۷ در محل استراحت آنها برنامهریزی شده بود که خوشبختانه با پیروزی انقلاب اسلامی این طرح عقیم ماند .
وقتی از مشهد به تبریز بازگشتیم ، شهید اردستانی ، نخستین هسته تشکل خلبانان حزباللهی را به همراه فرمانده محترم فعلی نیروی هوایی ( سرتیپ خلبان حبیب بقایی ) و چند نفر دیگر پی ریزی کردند . همزمان ، شهید بابایی نیز در اصفهان چنین هستهای را تشکیل داده بود .
برگزاری جلسههای قرآن و دعای کمیل و … و همچنین مواظبت از انقلاب اسلامی در نهاجا را شهید اردستانی از وظایف اصلی خود میدانست ، و به تشکیل جهاد سازندگی در پایگاه همت گمارد .
وقتی اولین حمله دشمن در مورخه ۳۱/۶/۵۹ به سرزمین اسلامیمان شروع شد ، در واکنش به این تجاوز دشمن ، شهید اردستانی از جمله خلبانان پیشرو بود که علی رغم اینکه در مرخصی به سر میبرد ، در کوتاهترین زمان ممکن خود را به تبریز رساند و بلافاصله پرواز جنگیاش را آغاز کرد . سپس داوطلبانه عازم پایگاه شکاری ( دزفول ) – که نزدیکترین پایگاه به دشمن بود – شد و پس از چند روز ما نیز به وی پیوستیم . همواره به ما میگفت :
« دوستان ! هر کس حسرت حضور در کربلا را میخورد ، بداند که این جا کربلاست . بدانید که فرزند زهرا (س) آقا امام زمان (عج) نظاره گر اعمال ماست . »
چون شیر میجنگید و شرکت در جنگ و ستیز با دشمن ،غذای روح بزرگ او بود . وقتی برای انجام دادن مأموریتی به پرواز در میآمد ، از شدت شادی ، کنترل از دست میداد .
روزی با هم به مأموریتی در شمال عراق رفته بودیم ، وقتی به منطقه رسیدیم ، به او گفتم :
مصطفی !هدف برای دو هواپیما کوچک است ، بهتر است هدفهای دیگری را بزنیم .
با تأیید وی ، از هم جدا شدیم و هر کدام به سمتی رفتیم . چند لحظه گذشت ، هواپیمایش را دیدم که در سمت مخالف من در حال پرواز است . صدایش کردم : « مصطفی توای ؟! » جواب داد : « آره مواظبم . » در این حال برای زدن هدف دیگری شیرجه زد . وسواس داشت تا هر بمب را برای یک هدف به کار برد تا حداکثر استفاده را از مهمات کرده باشد .
پس از اتمام مأموریت از وی تقاضا کردم که هر چه زودتر به کنارم بیاید تا با هم برگردیم . ضمن تأیید ، با مانوری زیبا ولی خطرناک که هر خلبانی قادر به انجامش نیست در کنارم قرار گرفت . این عمل وی نشان میداد که از شادی و شور جنگ در راه اسلام در پوست خود نمیگنجد . پس از رسیدن به پایگاه و پیاده شدن از هواپیما به من گفت :
نصرالله ! میدانی عدهای منتظر حضرت مهدی (عج) هستند تا در کنارش در راه خدا با باطل بجنگند ؟ ! من مطمئنم که حضرت مهدی (عج) در این جنگ با ماست و امام خمینی نایب بر حق اوست .
چند روزی از ماندنمان در پایگاه دزفول میگذشت ، روزی او را دیدم که چهره در هم کشیده و آن نشاط همیشگی که در سیما داشت از چهرهاش رخت بربسته بود ، خیلی گرفته و غمگین بود ! جلو رفتم و گفتم :
چی شده مصطفی ؟ ! مگر کشتیهات غرق شدند !
به یکباره بغضش ترکید و با صدای بلند شروع به گریه کرد و گفت :
-به خدا نمیدانستم این کافران تا این حد پست هستند که به نوامیس ما مسلمانان هم رحم نکردهاند و …
حالات او مرا نیز تحت تأثیر قرار داد و بیاختیار در اشک ریختنش شریک شدم .
این « شیر نهاجا » به سبب ایمان راسخ و عشق و علاقهاش به اسلام و انقلاب در اکثر حملهها شرکت میکرد . مأموریتهایی را که هشتاد در صد احتمال خطر سقوط و سانحه میرفت ، با قدرت انجام میداد و برمیگشت . وقتی در آسمان بود چون رعد خروشان میغرید و خشم امت اسلامی را در قالب بمب و راکت بر سر دشمن میکوبید و وقتی از پلکان هواپیما پایین میآمد ، همچون معلمی دلسوز و استادی بزرگ ، نقش یک مبلغ را ایفا میکرد و مرتب دوستان همرزم را آگاهی میداد . چون عملش با گفتارش یکی بود ، گفتههایش از نفوذ خاصی برخوردار بود .
زمانی که شهید اردستانی و شهید بابایی در کنار هم قرار گرفتند ، تعدادی از خلبانان را نیز در قرارگاهی به نام « رعد » جمع کردند و گردانی به نام « راهیان کربلا » تشکیل دادند . این گردان مستقیم زیر نظر این دو شهید بزرگوار اداره می شد و اکثر عملیاتها را به صورت داوطلبانه شرکت میکردند .
روزی در قرارگاه رعد ، درون سولهای که برای استراحت خلبانان در نظر گرفته شده بود ، نشسته بودم . صبح آن روز ، عملیات بود و هنوز هم ادامه داشت . نماز ظهر و عصر را خوانده و منتظر ناهار بودیم . بعضی از دوستان در حال استراحت بودند . من به دیوار تکیه داده و در فکر بودم که شهید اردستانی وارد سوله شد . بیدرنگ به طرف سجاده رفت و به نماز ایستاد ! نگاهم را به طرفش برگرداندم او را در هیئت یک فرشته دیدم که به عبادت مشغول است . با حالتی عجیب نیم خیز شدم و به دقت نگریستم ، دیدم که شهید اردستانی است ! تکیه به دیوار زدم و دوباره نگاهش کردم که باز دیدم ملکی است در حال عبادت . چشمانم را بستم و دوباره باز کردم ، شهید اردستانی را در حال رکوع دیدم . آن روز از این حالت خود سخت شگفت زده شدم و به فکر فرو رفتم ! خدایا این چه صحنهای بود که من دیدم ؟! چند روز بعد ، از دوست دیگری شنیدم که او نیز شهید اردستانی را وقتی که نماز میگزارده در قالب یک فرشته دیده است .
نمیدانم او که بود و چه بود ؟! وقتی به شجاعتش مینگریستی ، کمتر کسی را همانند او مییافتی ، به عشق و علاقهاش به شهادت و رسیدن به معبود مینگریستی ، تمام وجودش لبریز از عشق به خدا و اهل بیت (ع) بود .
او به تمام معنا خود را در حضور خدا می یافت . با دیدن هر چیز ، یاد خدا در ذهنش نقش می بست . روزی به اتفاق شهید بابایی به دزفول آمدند . آن دو را به منزل دعوت کردم . جلو منزل ، درخت توت سیاهی بود . از آنان خواستم که از توتهای رسیده درخت میل کنند . وقتی مشغول چیدن توت از درخت شدند آنها را نگاه میکردم . دیدم آن هر دو شهید هر یک دانهای توت میچینند ، اول خوب آن را نگاه میکنند و سپس به دهان میبرندن . پرسیدم :
اگر گرد و غبار گرفتهاند ، بدهید بشویم ، سپس میل کنید .
شهید اردستانی گفت :
نه ، به زیبایی آن و به قدرت خالقش که با چه نظمی آنها را دانه دانه در کنار هم نشانده است ، نگاه میکنیم .
آری مردان خدا چنیناند و با هر اثری از خالق هستی – ولو یک دانه توت – متوجه خدا میشوند .
شهید اردستانی بسیار قرآن میخواند و برداشتهای عالمانه و عارفانه از آیات این کتاب آسمانی داشت . سعی داشت که از تمام جهات از دنیا ببرد و زیاد پای بند آن نباشد . در طول سالهای دفاع مقدس ، هر از چند گاهی از طرف مسئولان جهت تقدیر و تشکر از زحمات خلبانان ، جوایزی در نظر گرفته میشد ؛ ولی هیچ گاه – حتی یک بار- شهید اردستانی این جوایز را قبو نکرد .
بعداز پایان جنگ تحمیلی از طرف مقام معظم رهبری به چند تن از خلبانان ، از جمله ایشان ، مدال پر افتخار فتح داده شد . شهید اردستانی از دستان مبارک رهبر معظم انقلاب اسلامی مفتخر به دریافت مدال فتح یک شد و به همراه این مدال ، مبلغ یک میلیون تومان وجه نقد نیز دریافت کرد . پس از چند روز مبلغ پانصد هزارتومان آن را جهت کمک به ساخت مدرسهای در سیستان و بلوچستان اهدا کرد و پانصد هزار تومان بقیه را به حساب « بیت الزهراء » واریز کرد تا برای خرید البسه جهت نیازمندان اختصاص داده شود .
آنها که با شهید اردستانی بوده و او را شناختند ، میدانند که چه روح بزرگی داشت . روحی که در تن خاکی نمیگنجید و سرانجام در مورخه ۱۵/۱۰/۷۳ آن روح ملکوتی به پرواز درآمد و در قرب الهی مأمن گزید . روحش شاد و راهش پر رهرو باد !
منبع: کتاب اعجوبه قرن