خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید منصور سوریان

خاطرات شهید منصور سوریان

من ازدواج کرده بودم و یک بچه هم داشتم که منصور هم ازدواج کرد من دنبال خانه ای اجاره ای می گشتم او هم همینطور یک روز خواهر بیا با هم خانه ای اجاره کنیم .

خانه ای با هم اجاره کردیم بعد گفت خواهر حالا دلم می خواهد مثل شهید بهشتی که همه خانواده خود را جمع کرده و یک جا زندگی می کردند و ماهم همیطور زندگی کنیم . می گفت دو جا غذا درست نکنید سر یک سفره بنشینیم . آخه جنگ است باید صرفه جویی کرد. در کارهابه من کمک می کرد . واقعا او با من فرق داشت .

خواهر شهید

 ——————————————

 چند دفعه نیمه شب بلند شدم دیدم نماز شب می خواند . صدای صوتش را در نیمه های شب می شنیدم . عجیب به خانواده اش احترام می گذاشت در عین حالی که احترام خانمش را هم داشت روزی که به جبهه می رفت من و خانمش از صبح گریه می کردیم ناراحت می شد و می گفت اگر شما ناراحتید من نمی روم و تا ما را آرام نمی کرد نمی رفت . خیلی مردمی بود تا آنجایی که می توانست به دیگران کمک می کرد خاطرات شخصی خیلی زیادی از او دارم ولی گریه مجالم نمی دهد.

 خواهر شهید منصور سوریان

——————————————

هیچوقت دوست نداشت جلو دوربین باشد . می گفت دوست ندارم جنازه ام برگردد . اوایلی که شهید شده بود خیلی خوابش را می دیدم هم پیغامی داشت به من می داد آخر ما با هم بزرگ شده بودیم در اوایل انقلاب یار و یاور هم بودیم. شبها برای پخش اعلامیه های حضرت امام می رفت  . و نیمه های شب باز می گشت . در تظارهرات قبل از انقلاب با جوانان دیگر دستها را حلقه می کردند و از مردم مواظبت می کردند تا اگر تیراندازی شد آنها حائل مردم باشند .

روحش شاد و وای بر ما اگر بخواهیم پا بر روی خون شهدا بگذاریم .

خواهر شهید

——————————————

تهیه شده توسط بسیجیان پایگاه شهید محراب مدنی و نمازگزاران مسجد مهدیه کارخانه قند

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.