خانه » به قلم همشهریان » شعر / معجزه،غربت خاکریز،هم صحبتی آینه،چراغ خاطره،هرچه باداباد

شعر / معجزه،غربت خاکریز،هم صحبتی آینه،چراغ خاطره،هرچه باداباد

پیشکش به روح آسمانی امیرسرلشکر شهید ستاری
معجزه
حسین عبدی/ کارشناسی زبان و ادبیات فارسی/ ۱۳۵۳

شعله ای دید و تب سوختنش معجزه کرد
ناگهان زمزمه ی پرزدنش معجزه کرد
آسمان پنجره شد، پنجره ای رو به بهشت
عشق هم حس کبوتر شدنش معجزه کرد
نوبت عاشقی و فرصت پرواز رسید
در شب آتش و خون زخم تنش معجزه کرد
چشم ها زخمی نیرنگ برادرها بود
یوسفی رایحه ی پیرهنش معجزه کرد
او سیاوش شد و از شعله ی باروت گذشت
آرشی شد که برای وطنش معجزه کرد
اسم رمز شب مجنون شده را می دانست
غیرت نام علی (ع) در دهنش معجزه کرد
خاک، پیراهنی از جنس غزل بر تن کرد
روح پیوسته به دریا کفنش معجزه کرد

تقدیم به شهید تفحص مجید پازوکی
غربت خاکریز
حسین عبدی

رفتی سبد سبد، گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم کبوتر بیاوری

ردّ هزار چلچله را پرکشیده ای
تا از شب طلائیه سر در بیاوری

کنج کدام خاطره جامانده غربتت
رفتی نشانی از غم مادر بیاوری

این قطعه خاک، بوی ملائک گرفته است
ای کاش هدیه؛ تربت سنگر بیاوری

مشتی هنوز دل به غنائم سپرده اند
می شد ولی غنیمت بهتر بیاوری

می شد که در مسیر رهایی شکوفه داد
بوی بهشت، از دل معبر بیاوری

از پشت خاکریز، نه از پشت میزها
شمعی به یاد غیرت حیدر بیاوری

زخمی ترین نشانه ی پرواز در تو بود
رفتی که تا دو بال سبک تر بیاوری

ای شهر، شهر گمشده در هیچ و پوچ ها!
باید دوباره حجله ی دیگر بیاوری

هم صحبتی آینه
حسین عبدی

قرآن به سر گرفته، اجابت شود مگر
هر آیه، کیمیای سعادت شود مگر

این من، منی که گمشده در ابتدای راه
با سوره های نور هدایت شود مگر

نوری بتابد از دل شبهای بی قدرت
هر آینه نشانه ی قربت شود مگر

قربت همان پریدنِ تا عرش کبریاست
تا نقطه ای که مایه ی حیرت شود مگر

می خواهم از دوباره شکوفا شود دلم
شرط است: این که شامل رحمت شود مگر

دارد به صبح می رسد این شب، شب رحیم
هم صحبتی ی آینه قسمت شود مگر

قرآن به سر گرفته و الغوث زیر لب
تقدیر ما مگر که شهادت شود، مگر

یاد شهیدان
حسین عبدی

«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»
ابر دو دیده هق هق باران گرفته است

هان ای سفیر سبز غزل، بال و پر بزن
چون جسم سرد و خاکی من جان گرفته است

از خاطرات پرپر گل در هجوم باد
رؤیای باغ، رنگ زمستان گرفته است

با عطر لاله ها و شقایق در این خزان
پاییز دل شمیم بهاران گرفته است
تابستان ۱۳۷۶

چراغ خاطره
حسین عبدی

ناگفته ماند غربت جنگی که داشتیم
داغیست در گلوی تفنگی که داشتیم

واگویه های زخمی آهنگران کجاست
بارانی است بغض فشنگی که داشتیم

دارد چراغ خاطره می افتد از نفس
حاجی کجاست شور قشنگی که داشتیم

آن خاطرات رقص جنون در میان خون
جامانده پشت معبر تنگی که داشتیم

تا مرز همنشینی با ماه پر زدیم
پس کو؟ چه شد غرور پلنگی که داشتیم؟

ماندیم تا که سهم غنائم به ما رسید
این بود ماجرای درنگی که داشتیم

دردِ دلی با امام (ره) و شهدا
هرچه باداباد
حسین عبدی

چگونه شعر نگویم که مرهم درد است
گلوی زخمی هر بیت همدم درد است

منم شبیه شما درد مشترک دارم
یتیم مانده غم اندازه ی فلک دارم

غرور خسته ی فردا شکسته شد مردم
نگاه پنجره ناگاه بسته شد مردم

خدای گمشده در سفره های رنگین شد
و سکّه های فریبنده پایه ی دین شد

من از نگاه شهیدان هنوز شرمنده
و از امام جماران هنوز شرمنده

که سکّه های فریبنده کورمان کردند
و از حقیقت گمگشته دورمان کردند

تمام غربت این خاک زاده ی درد است
فضای هر شب اینجا هنوز هم سرد است

اگرچه مدفن خورشید شد شما کردید
ببین به خاطر یک لقمه نان چه ها کردید

دوباره قصه ی عصیان بخاطر گندم
دوباره وسوسه ی دسته جمعی مردم

تمام درد من این است بندگی تا کی؟
شکست قامت آیینه، زندگی تا کی؟

نفس کشیدنمان مایه ی پشیمانی است
قفس تنیدنمان ابتدای ویرانی است

زمان، زمانه ی پرواز شد نباید ماند
و کنج این قفس زیستن نشاید ماند

شبی به شوق پریدن رها شدن در باد
از این دیار سفر کرده هرچه باداباد

—————————-

منبع : دروازه ی عروج (اشعار برگزیده دومین جشنواره شعر استانی دفاع مقدّس جنوب شرق استان تهران)

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.