محمدرضا شرفی

گفتگو با محمدرضا شرفی نویسنده ی برترین کتاب ادبیات داستانی دفاع مقدس سالهای ۸۸ و ۸۹
اشاره:
بالای سر آبها نخستین مجموعه داستان کوتاه به چاپ رسیده از محمدرضا شرفی است. پیش از این محمدرضا شرفی را شاعری می شناختیم که در حوزه ی غزل و سپید دستی توانا و قلمی تأثیرگذار دارد. ضمن اینکه کتاب از واژه ها تهی و طعم خوش واژه های این شاعر را خوانده بودیم و به جایگاهش در این حوزه واقف بودیم با دو کتاب پوتین من کجاست و راه ناتمام در حوزه ی پژوهش و گردآوری ادبیات پایداری نیز درخشش این شاعر و نویسنده را به نظاره نشسته ایم. بالای سر آبها مجموعه ی هفت داستان کوتاه این نویسنده در زمینه ی ادبیات پایداری است که توسط انتشارات امیرکبیر در سال ۱۳۸۸ به چاپ رسید. با اعلام نظر داوران انتخاب کتاب دوسالانه ی ادبیات داستانی دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران، شاهد کسب مقام نخست این اثر به عنوان بهترین کتاب سالهای ۸۸ و ۸۹ در حوزه ی ادبیات داستانی دفاع مقدس بودیم. اخذ این عنوان توسط این شاعر و نویسنده آن هم با نخستین اثری که در حوزه ی داستان کوتاه به چاپ رسانده است، اتفاق مهم و در خور توجّه ایست. ورود محکم و جدّی این شاعر در حوزه ی داستان نویسی با این درخشش، بهانه ای شد تا پیرامون داستان و حوزه ی ادبیات داستانی دفاع مقدس گپ و گفتی با او داشته باشیم:
سؤال: شاعران زیادی داریم که داستان نویسی هم می کنند اما خیلی کم پیش آمده که کسی ادعا کند هم شاعر خوبی است و هم داستان نویس موفّقی. بیشتر در یک حوزه شناخته می شوند و نگاهشان به حوزه ی دیگر آنچنان جدّی نیست. شما را باید چگونه دید. شاعری که گاهی داستان می نویسد یا نویسنده ای که گاهی شعر می گوید یا هر دو؟
شرفی: یا شاید هیچ کدام! خوشحالم که ابتدا با بحث خیلی خوبی شروع کردید. البته در حوزه ی شعر و نثر کلاسیک توجه همه به سعدی جلب می شود که در هر دو حوزه ی شعر و نثر تواناست. پیش از او نیز شاعران مطرح ما در حوزه ی نثر هم شاهکارهایی آفریده اند که نمی توان به آنها بی توجه بود. ناصر خسرو شاعریست که در حوزه ی نثر هم قابل اعتناست. سفرنامه نویسی او خالی از عناصر روایی و خصوصیات قابل توجّه یک نثر خوب و سلامت نیست. همچنین خاقانی و عطّار که در نثر هم قابل توجه اند، حتی مولانا در مکاتباتش و اگر مجالس سبعه و فیه ما فیه را هم اضافه کنیم و خیلی های دیگر در ادبیات کهن ما قابل توجه اند. اصلاً هر شاعر توانمند و صاحب سبکی که سراغ دارید، هر جا سراغ نثر رفته است کار پخته و سلامت و ماندگاری ارائه کرده است. این سایه ی سنگینی شاعری آنها و اقبال تام و تمام جامعه ی ایرانی به ادبیات منظوم است که شخصیت نویسندگی این ها را در محاق فرو برده و چندان در سطح عمومی به آن توجه نشده. به عنوان مثال اگر نظامی به جای منظومه هایش، نثر می نوشت آیا باز هم مردم به آن ها می گفتند پنج گنج نظامی؟ مطمئنم اگر در اوج قلّه هم می بود و بهترین نثر را ارائه می کرد عنوان گنج یافتنش در حوزه ی عمومی بعید بود و این علتش فقط به خاطر سطح نفوذ شگفتی است که نظم و شعر در اذهان تاریخی مردم ما داشته است. آیا سؤال کرده اید که چرا کلیله و دمنه، جوامع الحکایات عوفی و یا هر اثر برجسته ی نثر ادبیات کلاسیک ما در مقابل شعر و نظم کلاسیک ما گسترش فراگیر در حوزه ی عمومی نداشته است. این که مردم همه اسامی کتابهای نثر موفّق تاریخ ادبیات ما را می دانند یا گزیده هایی از آن را در کتاب های درسی و دانشگاه خوانده اند و … دلیل فراگیری عمومی آن نیست. به نظر من این سؤال اساسی و مهمی است. ما این حق را داریم بپرسیم جایگاه نثر و جایگاه شعر در سطح عمومی چرا با هم متفاوت است. یکی از دلایلش اینست که شعر بیشتر در حوزه ی ادبیات شفاهی خودش را در بین مردم ثبت کرده است. در ادبیات کلاسیک، شعر حتماً نباید مکتوب می بوده اما نثر را غیر از حوزه ی افسانه ها و متل های شفاهی باید مکتوب دید و خواند. پس این برمی گردد به پیشینه ی فرهنگی ما که بیشتر گرفتار یک فرهنگ شفاهی بوده ایم تا فرهنگی نوشتاری. و خاصیت فرهنگ شفاهی التفات بیشتر به شعر است تا به نثر. بنابراین با چنین پیشینه ای توجّه نکردن به نویسندگی یک شاعر و پرداختن به نثر او عیب نیست. معلوم است که در حوزه ی فرهنگ عمومی که با فرهنگ نوشتاری و مکتوب فاصله دارد کسی که هم شعر می گوید و هم می نویسد اوّل شاعر است و بعد نویسنده. تحت تأثیر این فضا بسیاری از نویسندگان موفّق و برجسته سعی کرده اند که خودشان را اتّفاقا به عمد شاعر جلوه دهند و بیشتر در کسوت شاعر خود را ظاهر کرده اند تا نویسنده اگر اقبال عمومی به گلستان سعدی هست به خاطر شناخت سعدی از این موضوع بوده که با هنرمندی شعر را در لابلای نثرش به خدمت گرفته و حتی عناصر شعری را در جان نثرش وارد کرده. قدرت این فضا به حدّی بوده که رفته رفته نویسندگان حتی در نثر قواعد شعر را داخل کردند و با عقب نشینی در برابر فرهنگ شفاهی نثر را به زانو درآوردند. آنقدر پیشرفتند که نثرزیر قواعد و قوانین شعری به دست و پا افتاد و آن یک مقدار توجّهی هم که به خاطر سادگی و روانی اش در حوزه ی عمومی به آن می شد، از بین رفت. نثر به معنی دقیقش چند صد سال بیشتر در تاریخ ادبیات گذشته ما ظاهر نشد تا اواخر قرن پنجم نمونه های ساده و مرسل نثر قابل توجّه اند. اما رفته رفته این نثر سلامت و راحت خوان پای شعر ذبح شد و رمقی برایش نماند. البته تک و توک نویسندگانی داشتیم که خلاف این روند به رسایی نثر توجه می کردند و می دانستند که چرا باید نثر نوشت. و آثاری تولید می کردند اما اینها را نمی شود گفت که در برابر سیل عظیم و قدرتمند نثر مصنوع و متکلّف خودی نشان داده باشند. فقط پس از مشروطه است که نثر آرام آرام سرش را بلند می کند و داد می زند که من نثرم و اصلاً برای چه چیزی خوبم. در این هنگامه شاعران شاخص هم شعر می گویند و هم در روزنامه ها مقاله می نویسند و نامه نگاری هم می کنند. نثر ایرج میرزا در نامه هایش و پیشتر از آن قائم مقام نشان دهنده ی فهم زمانه از نثر است. کم کم حتی خود شاعر قبول می کند که نثر جایگاهش چیست. دیگر توی کَتَش نمی رود که بخواهد به زور ضرب آرایه های شعری، نثرش را جلوه بدهد. دیگر می فهمد که نثر کاربردش چیست و اصلاً اعتقاد پیدا می کند که باید این دو را با توجّه به کارکردشان از هم جدا کرد و کسی دور و بر آمیخته کردن آنها نمی گردد. همگام با این نگرش است که داستان کوتاه شکل می گیرد و داستان نویسی مطرح می شود. اگر این نگرش را زودتر داشتیم حتماً داستان کوتاه هم زودتر آغاز می شد. رمان هم زودتر شکل می گرفت و الان خیلی توانمندتر و قوی تر از آنچه که هستیم، بودیم. جلوتر که می رویم مثلاً نیما و اخوان هم به حوزه ی نثر رو می آورند اما دیگر مثل شاعران قبل از مشروطه نیستند که نثر مزیّن به شعر بنویسند و به تکلّف های شاعرانه بیفتند می روند درست سر وقت داستان و داستان کوتاه می نویسند. اینکه اقبالی پیدا نکردند، مورد بحث ما نیست. مهم اینست که به جایی رسیدیم که کارکردهای شعر و نثر تشخیص داده شد و از هم تفکیک شدند. کم کم به جایی رسیدیم که در دوره ای کسانی که دستی بر شعر داشتند و داستان نویس بودند، دیگر مایل نبودند شاعر شناخته شوند آنها خود را داستان نویس حرفه ای می دانستند. باید به این فکر کنیم که چه وقت می توانیم شعر و نثر یا شعر و داستان را به جای کنار هم گذاشتن و مقایسه کردن با هم، در جایگاه خودشان قرار دهیم. اگر شاعری داستان می نویسد نه شاعر داستان نویس است و نه داستان نویس شاعر. او فقط داستان نوشته است باید ببینیم چه داستانی نوشته است. مقایسه داستان و شعر یک فرد واحد و قضاوت در این مورد که به او شاعر بگوییم یا داستان نویس شاید زیاد لازم نباشد. اما می شود بررسی کرد که آیا او در حوزه ی داستان موفق بوده است یا نه.
سؤال: پس نظر شما اینست که هم پای شعر باید به نثر تشخّص داد  نثر به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در تغییر فرهنگ شفاهی به فرهنگ نوشتاری باید مورد توجّه قرار بگیرد و همپای شعر باید در حوزه ی فرهنگ عمومی به آن بها داده شود.
شرفی: و چه بسا بیشتر. شما از این چشم انداز اگر نگاه کنید نثر کارکردهای بیشتری برای یک جامعه ی رو به رشد دارد تا شعر. مردم به واسطه ی اقبال به نثز کتابخوان می شوند تا با شعر با گوش دادن و شعر حفظ کردن. حوزه ی نثر فقط داستان نیست، مطبوعات را هم شامل می شود. مقالات علمی و نقد و بررسی و اندیشه را هم شامل می شود. این بدیهی است که اگر آنچنانکه شعر در جامعه ی ما اقبال دارد، نثر هم داشت، خیلی در رشد و حرکت بیشتر ما تأثیر می گذاشت.
سؤال: یعنی می شود با ادبیات داستانی به اینجا رسید؟
شرفی: اتفاقاً این دم دست ترین و راحت ترین راهی است که می شود در حوزه ی عمومی، نثر را رواج داد. چرا الان بسیاری از داستان های مدرن از ظرفیت های مقاله و گزارش هم استفاده می کنند؟ برخی کارهای بورخس درست شبیه مقاله است و با رندی و زیرکی از کارکردهای یک مقاله یا گزارش استفاده می کند تا هم داستان را عینی تر کند و هم باورپذیری آن را بالا ببرد و مهم تر از همه به نظر من این اثبات جهانشمولی داستان است که حتّی یک مقاله ی علمی یا یک گزارش مطبوعاتی یا نوشتاری در یک دائره المعارف خالی از عنصر روایتی نیست. همه چیز در زندگی روایت است و ما بدون روایت سردرگم می شویم و قادر به ادامه دادن نیستیم. داستان توجّه به بقیه ی قالب های نثر را زیاد می کند و اشتیاق خواندن را در وجود آدمی افزون می کند به خاطر اینکه ما می خوانیم تا از دل هرچیزی روایتی بیرون بکشیم. روایت یک سلول، روایت یک باکتری، روایت یک اتم، روایت یک خازن، روایت یک عصب، همه ی اینها در جان روایت شکل می گیرد. چه اشکالی دارد که این نگاه، حتی مبنای برنامه ریزی آموزشی ما شود؟ گسترش فرهنگ داستان خوانی و اقبال به خواندن رمان می تواند منجر به زمینه ی پیشرفت ما در حوزه های علمی فن آوری و بینش اجتماعی و … شود. این گفتن ندارد که داستان و اصلاً رمان محصول مدنیّت است و گسترش و تعالی این دو ارتباط مستقیمی با هم دارد.
سؤال: کتاب بالای سر آبها در حوزه داستان کوتاه دفاع مقدس است. اجازه بدهید از این جا وارد بحث ادبیات داستانی دفاع مقدس بشویم. شما چرا سراغ این حوزه رفتید چرا ترجیح دادید که بعد از مجموعه شعرهایی که چاپ کردید، اولین کتابی که در حوزه ی ادبیات داستانی چاپ می کنید، در این حوزه باشد. شما داستان را با این حوزه شروع کردید؟
شرفی: خُب این سؤال جوابی بدیهی دارد من جنگ نرفته ام چون به سنّ من نمی خورد، جنگ که تمام شد من تازه ده سالم شده بود. شاید از این نظر سؤالتان قابل توجه باشد. پیش از اینکه به دلایل متعدّد پرداختنم به ادبیات پایداری اشاره کنم، بگذارید یک جواب سرراست و کلّی و منطقی بدهیم که بعدها دیگر این سؤال از کسی پرسیده نشود. در یک تقسیم بندی همه می دانیم که ادبیات از نظر محتوا به چهار دسته ی حماسی، غنایی، تعلیمی و نمایشی تقسیم می شود. شکر خدا هر کس دوره ی دبیرستان، ادبیاتش خوب بوده است هنوز هم اینرا می داند. ادبیات پایداری به دلایل جاذبه های روایتی و حماسه ی پررنگ و جان دارش در برخی موارد جزو ادبیات حماسی هم هست. هر چند در جاهایی رنگ تعلیمی می گیرد و حتی بسیاری مواقع جلوه ای غِنایی هم پیدا می کند. در حوزه ی ادبیات نمایشی هم که یکی از موضوعات می تواند باشد. بنابراین هیچ کجای دنیا مثلاً یقه ی فردوسی را نمی گیرند که چرا بیشتر ادبیات تو حماسی است یا به حافظ نمی گویند که چرا غالب کارهای تو در ادبیات غِنایی طبقه بندی می شود و یا … اما اگر سوال این باشد که چرا تو که جنگ نرفته ای برخلاف خیلی های دیگر که بخش کارآمد و مهم زندگی شان در آن بوده و نویسنده اند و بی اعتنا و آنها هم که مثل تو جوانترند خیلی هایشان اصلاً به عمد از این حوزه فاصله می گیرند.- آمده ای و یک راست اولین کتابت را در این حوزه منتشر کرده ای؟ جوابم اینست که داستان شکلی از تأثیر و تأثّری است که نویسنده از جهان پیرامونش نشان می دهد. من چگونه می توانم تأثیر شگفت جنگ را بر کشورم و بر مردمم برخودم انکار کنم تأثیری که هنوز ادامه دارد و تا سالها و دهه های بعد هم ادامه خواهد داشت. جنگ منحصر به یک مقطع زمانی نیست که شروع شود و تمام شود و برود پی کارش. جنگ شروع می شود اما زمانی تمام می شود که شما شاهد هیچ اثری از آن نیستید. جنگ با آتش بس به پایان نمی رسد. ویرانی هایش می ماند. زخم های ناسورش می ماند و در زندگی چندین نسل تأثیر می گذارد. حتی اثرش را بر حرکت یک جامعه و یک کشور به سوی رشد تا دهه ها نشان می دهد. این میان خیلی بیشتر از آن یادهایش می ماند. شگفتی هایش می ماند. ویرانی ها و بدبختی های جنگ را مردم جبران می کنند. در یک محدوده ی زمانی از یاد می رود. اما یک چیزی از یاد رفتنی نیست و آنهم برخورد انسانها با جنگ است. نوع برخورد آنها با این مقوله همیشه می ماند و هیچوقت هم از یاد نمی رود. اگر فرار کرده باشیم. فرارمان می ماند شاید دوباره سقف خانه امان را بسازیم. یا برویم چند وجب آنطرف تر زندگی کنیم و اما اگر فرار کرده باشیم با چه چیزی می خواهی از یادش ببری. تاریخ نگهش می دارد حافظه ی جمعی و ابدی ما نگهش می دارد. من ده سالم بود که جنگ تمام شد اما از سالهایی را به یاد دارم که از کوچه های ما با چه شوقی؛ می روند برادرم، پدرم، دایی هایم و … می روند که یک چیزی را نگه دارند و می روند که کاری کنند. خانه ی ما پر بود از زن و بچّه های اقوام تهرانی مان که شوهران و مردانشان رفته بودند جبهه و خودشان را زیر موشک ها رسانده بودند به ما. یکی شان خانه اش خراب شد. الان ساختمان جدیدی آنجا بنا شده از یاد رفته که خرابی چی بوده و کی بوده اما نه من و نه تاریخ هیچ وقت از یادمان نمی رود که مردان آن خانه رفتند و ایستادند. این تازه یک دلیل کوچک است و اصلاً نیازی به آوردن این دلیل ها نیست که داستان های این کتاب در مورد جنگ است. هرکسی می توان هزار و یک دلیل شخصی در مورد موضوع داستانش داشته باشد. از نگاه یک داستان نویس، پیچیده ترین و نامکشوف ترین روابط انسانی در متن جنگ رخ می دهد. اگر نگاه داستان نویس این نبود آثار برجسته ی ادبیات داستانی جهان در مورد جنگ نبود. از تولستوی بگیر تا همینگوی و هاینریش بل و ونه گات و … با به نمایش گذشتن روابط انسانی و طرز برخورد انسان در موقعیت جنگ، بینش ما را نسبت به خودمان گسترش دادند. چرا نباید از این ظرفیتی که در تاریخ ما شکل گرفته است استفاده کرد. من خوشحالم که بی تفاوت نبوده ام و روبرو شدنم با این مقوله هم غیر از دلایل شخصی خودم به خاطر همین عنصر داستانی و ظرفیت بالای روایی آنست که نمی توانم از کنارش بگذرم و آن را ندیده بگیرم.
سؤال: پس شما به طور اخص به این حوزه نپرداخته اید بلکه از منظر یک نویسنده آن را مستحق نوشتن می دانید و قصد ندارید تنها به این حوزه بپردازید.
شرفی: این بی معنی است که بگوئیم فلانی نویسنده جنگ است یا نیست. نویسنده، نویسنده است. داستان نویس به هر مقوله ای که مستحق نوشتن باشد و عنصر روایتی آن برایش مهم باشد، می پردازد. اشکالی ندارد اگر بگوئیم اثر تو داستان دفاع مقدس است. اما سخت می شود که به یک نفر بگوئیم تو نویسنده ی دفاع مقدسی و تو نویسنده ی دفاع مقدس نیستی. من این دسته بندی ها را قبول ندارم. این دسته بندی ها بیشتر از آن که به نفع جریان ادبیات پایداری باشد، به ضرر آن تمام شده است. بگذارید هر نویسنده ای، هر داستان نویسی از مقوله ی بینش داستانی خودش به این موضوع در کنار موضوعات دیگری که به آن می پردازد نگاه کند. این مرزبندی ها نگاه عمومی را به مقوله ی ادبیات پایداری بدبین می کند. همین کتاب بالای سر آبها را خیلی ها نخوانده به من پس دادند. حتی دوستانی در برخی روزنامه ها از نوشتن در مورد آن طفره رفتند. فقط به جرم اینکه در مورد جنگ نوشته شده است. این تقصیر کیست؟ تقصیر همان هایی که از ابتدا این مرزبندی را تعریف کردند و هی به آن دامن زدند و پر رنگش کردند. آنقدر پیش رفتند که در نظرگاه عمومی انگار که در ادبیات دفاع مقدس روابط انسانی وجود ندارد. انگار این داستان آدم ها و نمایش درون آنها نیست. به جای اینکه جنبه ی  انسانی و شگفتی های روایتی آن را به ذهن ها یادآوری کنیم، دائم به این پرداخته ایم که فلانی نویسنده ی دفاع مقدس است، فلانی نیست. این ناشر دفاع مقدس است. فلان ناشر نیست. اگر مثل همه ی موضوعات دیگر ارزشمند داستانی بگویم این هم داستانی است با این موضوع که به خواندن می ارزند و روایتی را در خودش دارد، خیلی نتیجه ی بهتری می گیریم بیاییم خواندن یک روایت را مطرح کنیم. آنوقت هر کسی روایت خودش را از متن هایی که می خواند بیرون می کشد و اگر جان مایه ی یک روایت ماندگار را داشته باشد که دارد در اذهان می ماند و مدام خوانده می شود.
سؤال: شما از چه منظری دفاع مقدس را در داستانهایتان مطرح کرده اید؟
شرفی: من موضوع را انتخاب نکردم. هیچ وقت ننشستم که به خودم بگویم خُب حالا بروم در این مورد داستان بنویسم. شما با توجّه به دریافت هایتان، جهان بینی تان و مطالعاتتان و نگاه و احساسی که در یک مقطع زمانی دارید، محلّ نزول موضوع می شوید. موضوع از فضای حاکم بر اندیشه و درونتان سرچشمه می گیرد. هیچ وقت ابتدای نوشتن داستان پیدایش نمی شود. داستان که تمام می شود موضوعش را می شود پیدا کرد. آدم هایی که خودشان باشند با همه ی حرف ها و اطوار و سکنات خودشان. آدم هایی که بشود لمسشان کرد و دیدشان. شاید بشود گفت من از منظر انسانی این داستان ها را نوشته ام. شعار نداده ام نه برای اثبات نظری خاص و یا جهت دهی به افکار. من برای اینها داستان نمی نویسم. در داستان آدم را باید نشان داد. من آدم ها را نشان داده ام. این آدم ها در موقعیتی که اسمش جنگ است می توانند اینگونه باشند. روایت، دلمشغولی اصلی من در نوشتن است. اگر اینطور نبود داستان نمی نوشتم. روایت ساده، صادقانه، باورپذیر و بی شیله پیله است که داستان را داستان می کند. من اسمش را می گذارم روایت بی ادّعا. داستان باید یک روایت بی ادّعا باشد. ادعای هیچ چیزی را نکند. فقط روایتش را بکند و بگذارد خواننده به برداشت خودش برسد و او را هم آزاد بگذارد که روایت خودش را داشته باشد.
سؤال: شما نویسنده ای شهرستانی هستید فکر می کردید کتابتان رتبه ی نخست ادبیات داستانی دفاع مقدس ۸۸ و ۸۹ را کسب کند؟
شهرستانی بودن یک حسن است اتفاقاً حسنش در همان چیزهایی است که دیگران عیب می دانند. اینکه تو متّصل به یک جماعت نیستی که مدام سفارشت را بکنند که نقد برایت بزنند و کتابت را معرفی کنند و مصاحبه ات را به هر بهانه ای چاپ بزنند (شما اولین جایی هستید که با من مصاحبه می کنید. آن هم بعد از یک سال که از چاپ کتاب گذشته است.) یا زیر سایه ی کسی باشی که امر کند درشتش کنید و درشتت کنند. چون شهرستانی هستی، پس کتابت را پشت ویترین مغازه های روبروی دانشگاه نمی گذارند و مدام به هر بهانه ای خبر نمی زنند که در فلان فروشگاه کتابت در صدر فروش بود. چون شهرستانی هستی برای کتابت پشت سرهم در فلان فرهنگسرا و فلان خانه فرهنگ و فلان موسسه  و … نقد و بررسی نمی گذارند. کسی تو را به کسی توصیه نمی کند. کسی پیشنهاد خوانده شدن کتابت را نمی دهد. لای هیچ صفحه ی مجله ی داستانی یا روزنامه ای اسمت را نمی برند. و این همه از لطف شهرستانی بودن است می دانید چرا حُسن است؟ چون هرچه بشوی خودت شده ای و این شدنت استخوان دار است. یکدفعه مثل شمع وا نمی رود. کسی تو را خواندنی نکرده است. سخت است و بی رحمانه اما اگر کم نیاوری و پیش بروی هی بنویسی و بنویسی و خوب هم بنویسی آنوقت شهرستانی بودن حُسن است. چون دیگر روی پای خودت ایستاده ای و بادت نکرده اند که یکدفعه خالی بشوی. خودت بزرگ شدی و بزرگ می مانی. راحتت کنم اثر خوب، شهرستانی و غیر شهرستانی ندارد. اگر چیزی در چنته داشته باشی بالاخره یک جایی تو را می بینند حتی اگر تیراژت هزار تا باشد و اصلاً کسی تو را نشناسد.

منبع : ساجد

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.