نویسنده: رحیم مخدومی
تعداد صفحات: ۷۲ قیمت: ۳۵۰ تومان
شابک: ۹۰۰-۴۷۱-۹۶۴-x قطع: پالتویی
نوبت چاپ: چاپ سوم :۱۳۸۵ شمارگان: ۵۰۰۰
قصه فرماندهان (۱۵)
معرفی کتاب:
کتاب حاضر شامل زندگینامه داستانی شهید غلامعلی پیچک میباشد: کتاب شامل ۸ عنوان است که محتوای آنها عبارت است از: زندگینامه (تولد، دوران تحصیل، دوران انقلاب، فرماندی وی در جبهههای غرب و شهادت)؛ لحظه تولد شهید و انتخاب نام «غلامعلی» بهخاطر ارادت پدر و مادر به مولا علی(ع)؛ جر و بحث شهید با همکلاسیاش در کلاس بر سر اوضاع سیاسی در دوران رژیم پهلوی و تأکید غلامعلی در پرچمداری مسلمانان بر رهایی از دست حکومت فساد بهجای پیروی از گروهکها و سازمان هایی چون کمونیستها؛ پخش اعلامیهها و اسلحه در میان کتابها در دوران پهلوی قبل از پیروزی انقلاب، ورود امام به ایران و توطئه دشمن در پخش تلویزیون و هشدار غلامعلی به مادر و دیگران برای ریختن به خیابانها و اعتراض به دشمن، فعالیتهای مردمی و کمک به بیچارگان در مدت معلمیاش در سیستان و بلوچستان، غائله کردستان و خودمختاری کردها و نقش شهید در سنندج، ماجرای دکتر طاهری و نامهاش به خانواده شهید پیچک پس از باخبری از شهادت وی.
———-
«… جامعه تب دارد… یک دستمال خیس بیاور تا بگذارم روی این پیشانی. (پیشانی جامعه) وقتی آن را چلاندم، صحنه ای شکل خواهد گرفت به نام ته کلاس…» داستان شهید غلامعلی پیچک این گونه شروع می شود. و بعد با بحث و گفتگوی میان غلامعلی پیچک و یکی از بچه های مارکسیست کلاس ادامه می یابد: «خیلی ها تا به حال با این رژیم ستمگر مبارزه کردن. ولی همه شون شکست خوردن.
می دونی چرا؟ … تنها راه سقوط رژیم، یک نهضت مردمیه… حتی اگر با یک کودتای قوی همه ی سران رژیم کشته بشن، باز هم آمریکا دخالت می کنه و یک رژیم دست نشانده ی دیگه رو جایگزین می کنه. اما وقتی همه ی مردم بریزن تو خیابونا و یکصدا فریاد بزنن… تو به کجا وصلی غلامعلی؟ راستش را بگو. به مسجد… مسجد که جای این حرفا نیست. این دفعه دیگه مسجد جای این حرفاست. همه مساجد داره تبدیل به پایگاه می شه…» غلامعلی پیچک توی کتابش یک کلت جاسازی کرده و منتظر پاسخ امام خمینی به تقاضایش است: «… اون افسر خائن (خسرو داد) تا حالا خیلی از جوون های بیگناه و کشته.
هر چی بیشتر زنده بمونه، بیشتر جنایت می کنه…» و عاقبت پاسخ امام می رسد: «آقا فرموده؛ من اینگونه مبارزات رو در حال حاضر صلاح نمی دونم.» خطر را غلامعلی فهمیده. مادرش تعجب می کند حالا که تلویزیون دارد بازگشت امام به ایران را نشان می دهد چرا غلامعلی نمی آید و پای تلویزیون نمی نشیند. اما غلامعلی بالاخره پیدایش می شود و رو به مادرش فریاد می کشد: «مادرم نشون دادن امام تو تلویزیون یه توطئه است. می توان مردمو از تو خیابونا بکشن و تو یه چشم به هم زدن قال قضیه رو بکنن… مادر! به خدا م ادر من نیستی اگر دست داداش مهدی و عباس و آبجی معصومه رو نگیری و همین حالا نری تو خیابون.
به خدا مادر من نیستی اگر…» هوش غلامعلی پیچک تیک تاک بمب را خوب فهمیده. بمبی به بزرگی تهران. و بعد رد او را می توان در مناطق مختلف دنبال کرد. در هر کجا که رنگ و بویی از جنگ و حماسه وجود داشته باشد. در سیستان و بلوچستان، در پاوه کنار بزرگانی چون شهید مصطفی چمران و … و بالاخره در عملیات مطلع الفجر در گیلانغرب: «… خطبه ی عقد او و همسرش با نفس مقدس امام خمینی جاری شد و هنوز بیش از دو ماه از دامادی اش نمی گذشت که در عملیات مطلع الفجر ـ که در آذر ماه سال ۶۰ و در گیلانغرب انجام شد ـ پرنده ی روحش قفس تن را شکست و در ملکوت الهی به پرواز درآمد.»