خانه » اخبار و رویدادها » تکنیک های روابط عمومی / روش برخورد

تکنیک های روابط عمومی / روش برخورد

روابط عمومی

 

هوالمحبوب
من و شما بسیار دیده ایم آدم هایی را که یکی دو روز توان می گذارند و کار می کنند اما دوامی نمی آورند گاهی قواره ها در این سطح است که انسان یکی دو روز مقابل مشکلی و امری و عطابی و سختی فتح قله ای دوام بیاورد و کار کند اما بیش از آن توان مبارزه نداشته باشد ولی گاهی حد آدمی فراتر از این هاست و فراتر از این مشکلات روزمره است که آمده است برای مقابله و مجهز آمده که می داند:
العمل العمل ثم النهایه النهایه ،ولا ستقامه الاستقامه …ان لکم نهایه فانتهوا الی نهایتکم
عمل صالح !عمل صالح!سپس آینده نگری !آینده نگری!و استقامت!استقامت !به درستی که برای هرکدام از شما مهلت و پایانی تعیین شده پس با نیکو کاری به آن پایان برسید! (نهج البلاغه ،خ ۱۷۶،ص۴۲۷٫)

من وشما بعضی دیگر را هم دیده ایم که آمده اند برای جنگیدن که به این راحتی ها تسلیم نمی شوند و زانو خم نمی کنند. که نه زانو خم کنند که خم هم به ابرو نمی آورند و پریشان نمی شوند. این ها یاد گرفته اند برای خودشان چگونه یار فراهم کنند و ابزار بیاورند و اعدوا لهم مستطعتم من قوه را خوب بلدند که یاد گرفته اند از چه ابزاری کجا و از چه نیرویی در چه جایی استفاده کنند. صحنه را هم خوب میبینند و خوب مدیریت می کنند که صحنه گردانی می کنند که زمین بازی را که قواعد بازی را آنان مشخص می کنند.
مدیریت انسان وقتی جلوه گری می کند و توان آدم به چشم می آید که زمین بازی را خوب بشناسد که قواعد را یاد گرفته باشد و خودی و غیر خودی را شناخته باشد.
اگر انسان بخواهد ضربه نخورد ، باید نقش دشمن را ببیند . یکی از لوازم توجه و ملاحظه برای ضربه نخوردن دیدن دشمنی است که می خواهد به ما ضربه بزند از این ما را نباید غافل کنند . خط اغفال به خصوص خواص و نخبگان از تاثیر دشمن ، یکی از خطوط القائی و تبلیغاتی دشمن است.(بیانات امام خامنه ای ۲/۷/۱۳۸۸)
این یعنی هنگام نبرد هنگام هجوم نیزه ها انسان تنها سینه سپر نکند گاهی فکر کند چطور می شود فر خورد و به دور خود پیچید و سلاح دشمن را از دست او ربود. این ها تدبیر می خواهد و علاوه بر تدبیر نیاز به شناخت دارد که چگونه باید ابزار فراهم کرد و چطور از این ابزار فراهم بهره برد.
دیگر نمی شود یله و بی هدف و بدون شناخت وارد عرصه شد که اگر این گونه نشد و شناخت و فهم عرصه و اندازه گیری درست همراه انسان نشد حکایتش می شود حکایت آب در هاون کوبیدن که هر چه بیشتر تلاش می کند بیشتر توان می گذارد تنها خسته تر می شود و حاصلی به بار نمی نشاند.
باید راه را روشن کرد باید ابزار آورد و راه بهره برادری از آن را نیز آموخت. ایها الناس من سلک الطریق الواضح ورد المائ.
ای مردم، هر کس که راه معلوم و روشن را بپیماید (از قبل تعیین شده و منظم)به مقصود می رسد.
(نهج البلاغه ،خ۲۰۱٫)

گاهی می بینی ابزار فراهم است شناخت هم هست راه هم هست اما انسان خوابش می برد که به روزمرگی امروز و دیروزش وابسته می شود که دل خوش می کند به همین هایی که دور و برش هست و همین آمدن های سر کار و برگشتن ها که یادش می رود طرحی نو در اندازد و خلاقیتی به خرج دهد. همین که در روزمرگی اش دست و پا بزند کفایتش می کند. گاهی آدمی فراموش می کند که چقدر زود دیر می شود یادش می رود که اگر خوابش برد ضربه پذیر می شود که فرصتش می رود که زمینه ها را برای دشمن فراهم می کند.
همیشه امکان ضربه زدن از سوی دشمنان انقلاب و دشمنان ایران اسلامی هست حتی در بهترین شرایط . همیشه کمین دشمن را در نظر داشته باشیم . غفلت از اینکه ممکن است به حرکت عمومی ملت ایران ضربه ای وارد شود ، چیز خطر ناکی است . هوشیار باشید . این همان توصیه ی امیر مؤمنان ( سلام اللّه علیه ) است که فرمود :«و من نام لم ینم عنه » در عرصه زندگی سیاسی دچار خواب آلودگی نشویم در پشت سنگرها خوابمان نبرد . اگر تو خوابت برد ، باید بدانی که دشمن ممکن است بیدار باشد .  (بیانات امام خامنه ای ۱۲/۵/۱۳۸۸)
اما گاهی انسان با شناخت وارد عرصه می شود که می داند چگونه باید ابزار فراهم کرد و چگونه از آن بهره گرفت اینجاست که نصرت های الهی نیز برکت کار او را برایش فراهم می آورند.
الفرصه سریعهُ الفوت و بطئیه العور.فرصتها خیلی زود می گذرد و دیر به دست می آید. (الحیاط ج۱،ص۵۶۸٫)
مسأله اساسی بهره گیری از زمان و فهم درست از چگونگی طی مسیر است در تمام حوزه ها و جایگاه ها. گاهی علاوه بر این ها خط انتقال معارف و یا خط انتقال خدمات نیز اهمیت می یابد این که بدانی چگونه با مردم ارتباط برقرار کنی و برایشان چگونه سخن بگویی که بتوانی به قلب آنان نفوذ کنی.
در شئون مختلف زندگی و مدیریتی نوع برخورد و نوع برقرای ارتباط با دیگران روش های خاص خود را دارد که در هر کدام انسان باید آموخته باشد چگونه وارد شود و چگونه برخورد کند. یکی از این حوزه ها که خاص بخشی از مسؤولین دولتی و یا حتی غیر دولتی است حوزه روابط عمومی است. در واقع این مسؤولیت را و این جایگاه را نمی توان منحصر به متولیان آن کرد زیرا همه ما هر از گاهی در نقش این مسؤول قرار می گیریم و کاری را که انجام داده ایم و خدمتی را که ارائه کرده ایم و قدمی را که برداشته ایم به دیگران و به گوش دیگران می رسانیم و یا حتی هنگامی که می خواهیم حرفی را و سخنی را به گوش دیگران برسانیم ناخودآگاه در لباس این نقش در می آییم.
از این رو شناخت ابزارها و فراهم آوردن و بهره بردن و چگونگی بهره بردن و حتی چگونگی ایجاد ارتباط و خط انتقال معارف برای همه ما ضروری است. این که بدانیم نکات ریز و کلیدی در این حوزه کدامند و چگونه می توان از آنها استفاده کرد. اینجا باید تکالیف را به دو دسته روش های برخورد و وظایف سازمانی تقسیم بندی کرد.

روش های برخورد

یکی از ابزارهای بدون هزینه که در اختیار هر فرد و هر مسؤولی است، که هم از اهمیت ویژه ای برخوردار است و هم تاثیر فوق العاده ای دارد، ارتباط کلامی است به گونه ای که مسؤول با مخاطب رودر رو مکالمه و گفتگو کند. نکته بسیار مهم در اینجا روش ها و آمادگی هاست که انسان برای مواجهه با هر ناملایمتی آماده باشد و روش های تعامل با هر کدام را بداند. روش مواجهه با یک مسأله ای ممکن است با مشکل دیگری از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد.
شخصی بود که تمام دنیا را در قلب خود می دید. که فرودهای آدم ها آزارش می داد که در حسرت آن می سوخت که علمی کسب کند و درسی بخواند تا مهیای مبارزه با  فرود دیگران بشود که به سرغشان برود و هدایتشان کند.
چند سالی درس خواند و نزد استادی ماند تا خوب یاد بگیرد و جامع بشود. درس ها را خوب خواند و آماده شده بود. شوق هدایت دیگران و آتش حسرت زمین گیر شدن انسانهای ضعیف امانش را بریده بود که باید برخاست و کاری کرد و به میان مردم رفت.
روزی بار و بنه اش را جمع کرد و نزد استادش رفت که اذن بگیرد و برای رسیدن به هدفش به میان مردم برود. که جلوی فرودها و سقوط ها قد علم کند و بایستد.
استاد که شور او را می دید که می دید با دانش خوبی همراه شده اما هنوز آمادگی برخوردها را نیافته به او گفت تو خوب یاد گرفته ای، که علومت را و درس هایت را خوب یاد گرفته ای اما هنوز روش ها را بلد نیستی. که نوع برخوردها را فرا نگرفته ای و بهتر است صبر کنی تا جامع شوی و بعد بروی.
شاگرد که در آتش شوق و در آتش رفتن می سوخت تاب نیاورد و نپذیرفت و عزم سفر کرد و به راه افتاد. در مسیر در روستایی و در مسجد آن روستا اقامت کرد. از قضا روستا ملایی داشت مرید باز که همه ی عشقش مریدهایش بودند و مراد بودن همه ی آرزویش شده بود.
ملا علم درستی نداشت، مسائل را وارونه می گفت احکام را مسلط نبود نمازش را که نگاه می کردی سینش را صاد تلفظ می کرد و صادش را سین. وقف را نمی دانست از تجوید هم هیچ بلد نبود. اما دیگران و مریدانش پشت سرش نماز می خواندند و قبولش داشتند.
شاگرد این وضع را دیده بود و کلافه شده بود. آن مرد که مراد همه بود و آقای ده بین دو نماز از جا برخاست و شروع کرد به گفتن موعظه و احکام. شاگرد دیگر تاب نیاورد از غلط گفتن های مراد ده بی تاب شد و برخاست و فریاد برآورد که این ها چیست که می گویی این ها را از کجا آورده ای این ها چیستند که سرهم می کنی و به خورد مردم می دهی؟

 

مراد کارش را خوب بلد بود، علم نداشت اما روش ها را خوب می دانست. در میان بهت مردم و فریادهای شاگرد آرام روی منبر نشسته بود و زیر لب می گفت صدق رسول الله، صدق رسول الله.
با فریادهای شاگرد مراد هم کمی بلندتر می گفت صدق رسول الله. آنقدر این عمل تکرار شد که شاگرد هم متعجب او را می نگریست که چه می گوید که مگر رسول الله چه گفته که او تصدیقش می کند.
اکنون مراد ده جمع را همراه خود کرده بود که حتی توجه شاگرد را هم به خود جلب کرده بود که مقصود مراد چیست که چه می خواهد بگوید. حالا گوش ها همه آماده بودند تا بشنوند او چه می گوید.
مراد ده به آرامی شروع کرد به صحبت که دیروز که برای دعا و نیایش به کوه پناه برده بودم تا راز و نیاز کنم همانجا خوابم برد. چند وقتی بود که قصد داشتم ده را ترک کنم و بروم در عالم خواب دیدم رسول خدا آمدند و سه بار به من فرمودند ده را ترک نکن. که فرمودند فردا شیطانی به ده شما خواهد آمد که دین مردم را ضایع خواهد کرد. و تو باید بمانی و مقابل این شیطان، مقابل مکر این شیطان بایستی و نگذاری دین مردم را از بین ببرد.
مراد که جمع را خوب آماده و همراه خود کرده بود روبه آنها گفت صدق رسول الله ، الحق که پیامبر (ص) راست می گفت. مردم آن شیطان همین مرد است. بگیرید این شیطان را بزنید و بیرونش بیاندازید. شاگرد که هنوز نفهمیده بود چه بلایی برسرش آمده با مشت ها و لگدهای مریدان همراه شد و هنوز نفهمیده بود چطور بحث را باخته که با ضربات مریدان از ده بیرون انداخته شد. تازه فهمیده بود استادش چه می گفت که تو راه ها را که روش ها را که نوع روش های برخورد را یاد نگرفتی که نوع برخورد با هر شرایطی و هر شخصی متفاوت است.
شاگرد که ضعف خود را دیده بود که تازه فهمیده بود چقدر توشه کم به همراه دارد یاد استادش افتاد یادش افتاد که باید برود و روش ها را فرا بگیرد.
ما گاهی باید بلایی به سرمان بیاد. سنگی به پیشانیمان بخورد. مشتی بر سرمان بخورد تا بیدار شویم تا بفهمیم که نقص هامان را باید برطرف کنیم که باید سراغ استادمان برویم و از او باز هم بیاموزیم.
شاگرد نزد استاد برگشت و ماوقع را برایش گفت و گفت آمده تا روش ها را بیاموزد که آمده تا جامع شود که روش های برخورد را در برخوردهایش و در درگیری هایش به همراه داشته باشد.
چند مدتی پیش استاد ماند تا خوب روش ها را آموخت. روزی استاد به شاگرد گفت که برای رفتن آماده شو که دیگر روش ها را آموخته ای و توشه ات برای رفتن آماده است.
شاگرد که هنوز جای مشت ها و لگدها را روی تن خود احساس می کرد که هنوز فکر می کرد برای رفتن آمادگی ندارد، بهانه می آورد که بگذارید بمانم و جامع تر بشوم. اما استاد آتش فروخفته ی دلش را روشن می کرد که اکنون دیگر صلاح به ماندن نیست که باید حرکت کرد و حرکت ایجاد کرد که باید برخیزی و بروی.
شاگرد بالاخره پذیرفت و برای اینکه خودش را امتحان کند به همان ده قبلی بازگشت و در همان مسجد سکونت گزید و با همان ملا و مراد ده دمخور شد. اما این بار روش ها را یاد گرفته بود. این بار یاد گرفته بود بی گدار به آب نزند، یاد گرفته بود چطور فضا را آماده کند و گوش ها و قلب را با خود همراه سازد.
این بار سعی کرد به ملای ده نزدیک شود. اول با او رابطه ی خوبی برقرار کرد، سعی کرد بین مریدهای ده از همه بهتر باشد به حدی که اگر ملا مشکلی داشت برای رفع آن ابتدا او پیش قدم می شد اگر قدمی بنا بود برای ملا برداشته شود او جلو می افتاد و کمک حال ملا شده بود.
ملا هم کم کم به او اعتماد پیدا کرده بود و دیده بود احکام را خوب می داند و بیان آن را به شاگرد سپرد. شاگرد تا اینجا کمی به هدفش رسیده بود. دلش کمی آرام شده بود که مردم ده از دست احکام بی اساس ملا خلاص شده اند و می توانست درستِ آنها را برای مردم بگوید.
ملا که مریدی توانمند پیدا کرده بود. کم کم منبرهای روستاهای دیگر را هم به او سپرد و خود به محراب بسنده کرد. شاگرد که عرصه را برای خود باز کرده بود که جلوی انحرافات را بگیرد، که بتواند حرفش را بزند و کلامش را به گوش دیگران برساند تازه معنای اهمیت روش ها را فهمیده بود. تازه فهمیده بود چطور دو روش متفاوت چنین تأثیراتی خواهند گذاشت که در یکی تو را با چوب می زنند و شیطانت می خوانند و از ده بیرونت می اندازند و در دیگری گوش هایشان را به تو می دهند که منبر را برای تو آماده می کنند که بیایی و برایشان حرف بزنی.
شاگرد این ها را دیده بود و با روش ها همراه شده بود. اما یک حساب مانده بود که باید با ملا تسویه می کرد. روزی که ملا نماز را خوانده بود و او به منبر رفته بود رو به مردم کرد و گفت من دیشب خوابی دیدم و بسیار پریشان شدم. در خواب دیدم که روز محشر شده و من در مقابل سؤالات و پرسش ها قرار گرفتم و تابی و توانی برای پاسخگویی ندارم.
از من پرسیدند تو که این همه مدت با ملا بودی و مریدش بودی آیا امانی از او به همراه داری که امانت بدهیم؟ اگر حتی مویی از او به همراه داشته باشی امان خواهی یافت. در همین حال از خواب بیدار شدم.
بعد رو کرد به ملا و گفت اگر می شود مرا امانی بدهید تا نزد خود نگهدارم که در روز محشر امان من باشد.
ملا که حس مراد بودنش تحریک شده بود و غرورش بی داد می کرد. دستی به محاسن خود کشید و مویی به شاگرد داد. شاگرد که این حالت را دید. روبه مردم کرد و گفت من که امانم را گرفتم حالا شما بیایید و از ملا امان بگیرید که روز محشر از تک تک اعمال شما حساب خواهند کرد. که اگر امان داشته باشید در امان خواهید بود.
اینجا بود که مردم بر سر ملا ریختند که امان بگیرند ابتدا کار برای ملا شیرین بود اما بعد که تقاضا بیشتر شد و شاگرد هم شور مردم را بیشتر می کرد و آنها را یاد گناهان خود می انداخت یاد کم کاری ها و غیبت هایشان می انداخت، کار برای ملا دشوار شد.
شاگرد آنقدر مردم را تحریک کرد که دیگر منتظر نشدند ملا به آنها مویی بدهد که بر سر ملا ریختند که مویی به دست بیاورند و امان بیابند. ملا زیر دست و پای مردمی که به شوق امان بر سرش ریخته بودند و او را خونین کرده بودند فریاد می زد که این چه خوابی بود که تو دیدی.
و شاگرد که به هدفش رسیده بود از بالای منبر گفت: آن چه خوابی بود که تو دیده بودی…
گاهی حرفها یکی است اصلاً کلام یکی است اما یکی به نتیجه می رسد و دیگری نتیجه اش عکس آن است که ما می خواهیم و انتظار داریم.
در روند برخوردها، در مسیر انجام تغییرات باید مراقب بود باید مواظبت کرد که راه اشتباه نشود. که درگیری ها افزوده نشود که سهل انگاری هم نشود که اگر درگیری بود، اختلاف بود، اشتباه و نقص بود و تو بگویی برای این که مشکلی پیش نیاید و برخوردی نشود من فقط سکوت می کنم و می گذرم. این هم اشتباه است.
این بزرگترین مهارت و جزئی از وظائف و خدمات روابط عمومی است. اما شاید بشود وظائف روابط عمومی ها را بطور مختصر در حوزه های زیر تعریف کرد.

وظائف روابط عمومی
۱-    افکار سنجی و مخاطب شناسی
۲-    جمع آوری و تحلیل محتوی
۱-    جمع آوری خدمات سازمان جهت اطلاع رسانی
۲-    جمع آوری نظرات، انتقادات و پیشنهادات مردمی
۳-    انجام مکاتبات اداری
۴-    تبلیغات
۵-    خبرنویسی
۱-    جهت درج در فضای رسانه های جمعی (روزنامه ها، نشریات، رادیو و تلویزیون و رسانه های فضای مجازی)
۲-    جهت درج در فضای درون سازمانی جهت اطلاع دیگر کارمندان
۶-    ایجاد ارتباط با رسانه ها
۷-    برگزاری جلسات اطلاع رسانی
۸-    استفاده از ابزار زبان به زبان

ادامه دارد…

 

به قلم: سید محمد زاهدی (مسؤول روابط عمومی فرمانداری شهرستان ورامین)

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.