با ورود به خانه شهیدان عرب رستمی اولین چیزی که نظر ما را به خود جلب کرد عکسهای سه شهید بود، پدر گفت اینها پسران من هستند که در جبهه و در راه خدا شهید شدند، فرزند برای پدر و مادر عزیز هستند، پسران من عصای دستم بودند ولی آنها خود در راه خدا و آرامش همه مسلمانان، و سربلندی ایران فدا کردند.
حاج محمد حسین عرب رستمی پدر شهیدان عرب رستمی در رابطه با خصوصیات اخلاقی فرزندانش اینگونه گفت: پسران من هرکدام اخلاق مخصوص به خود را داشتند، محمد پسر بزرگ من بود که علاقه شدیدی به هم داشتیم، او کمک حال من بود و در همه کارها با شوق و اشتیاق زیاد با من همراه بود، او پسری دلسوز و مهربان بود.
وی ادامه داد: پسر دوم من اکبر که اخلاقی خداپسندانه داشت و خوش رفتار وخوش قلب و خانواده دوست بود، و پسر اخرم اصغر که پسری شوخ طبع و بازی گوش بود و همیشه با شوخ طبعی جوابگوی ما بود. من از آنها هیچ بدی ندیدم وهمیشه خدارا شکر میکردم که فرزندان خوبی نصیبم کرد و الان هم با شهادتشان باعث سربلندی من و کشورم شدند.
از پدر درباره اعزام پسرانشان سوال کردیم که در پاسخ بیان داشت: محمد پسر بزرگم بعد از ۱۴ ماه خدمت سربازی به لشگر ۹۲ زرهی اهواز منتقل شد و بعد از آن به خواسته خود در عملیات تپههای “الله اکبر” بستان شرکت کرد.
وی همچنین اظهار داشت: محمد هرگاه که به مرخصی می آمد سه روز که میماند میگفت پدر در منطقه کار زیاد است و نیرو کم، وسریع به منطقه برمیگشت. دفعه آخر ما چند ماه از او بی خبر شدیم تا اینکه خبرشهادت محمد به دست ما رسید.
عرب رستمی نحوه شهادت محمد را اینگونه شرح داد: در زمان بنی صدر خائن، در عملیات الله اکبر بستان، نفربری که با اصابت موشک مواجه شده بود، آتش گرفته و محمد و چند نفر دوستانش در آن سوختند و بعد از گذشت سه ماه، طی عملیات پیشروی عملیات طریق القدس پیکر محمد را آوردند.
وی در مورد شهید دومش گفت: بعد از گذشت ۶ ماه از شهادت محمد، پسر سومم اصغر از من خواست که اجازه دهم به جبهه برود، که در پاسخ او گفتم هنوز زود است، وقتی که مدرک سیکل را گرفتی میتوانی اعزام شوی، ولی او قبول نکرد، یک روز که به مدرسه شهید رجایی که در آنجا درس میخواند رفتم مستخدم مدرسه گفت که پسرتان به مدرسه نمی آید، او با این کار میخواست من اجازه جبهه رفتن را به او بدهم.
وی ادامه داد: من تصمیم گرفتم که با او حرف بزنم و او را قانع کنم، به اصغر گفتم که پسرم تو توانایی حمل کوله پشتی را نداری چگونه میتوانی به جبهه بروی؟ او با لبخندی شیرین در جواب من گفت؛ پدر از کجا میدانی که من توانایی ندارم؟ من هم شرط گذاشتم که با من کشتی بگیرد، اگر برنده شد، به او اجازه میدهم.
عرب رستمی اظهار داشت: طبق شرط من شروع کردیم به کشتی گرفتن، وفقط میشنیدم که میگفت، یا صاحب الزمان (عج) و یک لحظه دیدم روی سینه من نشسته! او گفت بابا مرد است و قولش! من هم صورت پر از عرق او را خشک کردم و به او اجازه رفتن دادم، بی خبر از آنکه او قبلا کارهای جبهه خود را انجام داده بود.
وی در ادامه تصریح کرد: یک روز صبح خیلی زود دیدیم که اصغر ساک خود را بسته و آماده شده، او پس از کسب حلالیت از من و مادرش عازم جبهه شد، او در تاریخ پنجم فروردین سال ۱۳۶۱ از طریق سپاه ورامین وارد جبهه شد، و بعد از ۱۵ روز آموزش به خط مقدم اعزام شد.
وی نحوه شهادت اصغر را اینگونه شرح داد: اصغر در روز ۲۴ اردیبهشت سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس، با اصابت تیر به قلبش زخمی شد، و سپس او را به بیمارستان امام خمینی (ره) منتقل کردند که بعد از ۳ روز به شهادت رسید، و ۶ روز بعد از شهادت اصغر بود که خرمشهر به خواست خدا آزاد شد.
حاج حسین عرب رستمی در مورد پسر دومش بیان داشت: پسرم اکبر، کارمند بنیاد شهید بود و هرزمانی که عملیات میشد او برای کمک به منطقه میرفت.
وی ادامه داد: یک روز اکبر از من خواست که اجازه دهم مثل برادرانش به جبهه برود، من هم به خواسته او احترام گذاشتم و به او اجازه دادم. او در عملیات خیبر شیمیایی شد و با همان وضع شیمیایی چند سال زندگی کرد؛ در بیمارستان بقیه الله ریه ها و روده های او دوبار عمل شد، ولی فایدهای نداشت و دوباره در اثر مواد شیمیایی بدنش بعد از ۶ ماه تاول میزد و درد او شروع میشد.
وی در خاتمه گفت: او پس از چند سال تحمل درد و سختی سرانجام در رمضان سال ۱۳۹۰ به شهادت رسید، از او ۲ پسر و ۲ دختر بزرگ و یک کودک ۵ ساله برای ما، به یادگار مانده است.
منبع : ورامین ما