خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » شهدای ورامین در انقلاب

شهدای ورامین در انقلاب

 

کلام امام خمینی (ره)

* از همت بلند شهیدان ، انقلاب اسلامی ما در اوج قله عزت وشرافت ، مشعل دار هدایت نسل های تشنه است

کلام مقام معظم رهبری

* شهدای انقلاب اسلامی به قیمت خون خود آبروی اسلام و قرآن را حفظ کرده اند .

شهید ابوالفتح گلعباسی

شهید ابوالفتح گلعباسی

نام پدر : غلامرضا

تارخ تولد : ۱۳۳۹

تاریخ شهادت: ۲۸/۷/۱۳۵۷

محل شهادت : دبیرستان مصطفی خمینی‌(پهلوی سابق)

مزار شهید : حسینیه شاه حسین

زندگینامه شهید

شهید ابوالفتح گلعباسی در سوم تیر ماه ۱۳۳۹ در محله شاه حسین ورامین دیده به جهان گشود . از همان اوایل کودکی به طور منظم در جلسات و هیئات مذهبی شرکت می نمود . تحصیلات خود را با موفقیت به پایان رسانید . همزمان با اوج درگیری ها و جریانات انقلاب  ۱۳۵۷ در امتحانات تربیت معلم استان سمنان قبول شد ولی به علت شدت فعالیت هایش به ورامین بازگشت و به همراه دوستانش در تظاهرات ها وفعالیت های مخفیانه شرکت می نمود در نهایت در یکی از همین فعالیت ها که بر علیه مسئولان دبیرستان مصطفی خمینی ( پهلوی سابق) انجام شد در اثر آتش سوزی در مدرسه به بیمارستان منتقل شد امّا به علت عدم رسیدگی لازم پس از چند روز به درجه رفیع شهادت نائل آمد . مزار پاکش در حسینیه شاه حسین ورامین نورافشانی می کند .

مادر شهید

ای کاش دنبالش رفته بودم …

امیر را خیلی دوست داشتم پسرم زیبا و قوی بود زمانی از خانه بیرون می آمدتا به مدرسه برود همیشه از مسیر باغی که نزدیک منزلمان بود می رفت ، آهسته دنبالش میرفتم تا کسی به او آسیبی نرساند ، نگرانش بودم .امّا  آخرین بار که از خانه خارج می شد کتانی پوشیده بود پرده را کنار زده بود که برود ، برگشت،  ایستاد ونگاهی کرد  و رفت ………… ای کاش دنبالش رفته بودم .

بخشی از وصیت نامه شهید

بار خدایا تورا شکر میگویم که توفیق جهاد در راه خودت را به این بنده حقیر گنهکار عطا کردی وسپاس   می گویم تو را که بعد از چندین ماه جهاد مرا به سوی خود خواندی و شربت شهادت را به این بنده روسیاه خود نوشاندی .

پروردگارا هر چندمن در راه توکشته شدم ولی بار گناهانم بسیار سنگین است و عاجزنه از تو تقاضا دارم که بر من حقیر رحم کنی وشب اول قبررا بر من آسان گردانی  .

در پایان به امام خمینی میگویم : ای که وجودم از تو زده شد تا آخرین لحظه بر پیمان خود استوار ماندم .

شهید محمد حسین شیرازی

شهید محمد حسین شیرازی

نام پدر : محسن

تاریخ تولد : ۱۳۳۰

تاریخ شهادت : ۱۰/۱۰/۵۷

محل شهادت : خیابان شهدا ورامین

مزار شهید : حسینیه شاه حسین

زندگینامه شهید

به روایت مادر شهید

(خدا دوستش داشت و خدا او را برد )

محمد حسین در سال ۱۳۳۰ در ورامین زاده شد . از چهار سالگی همراه پدرش مسجد میرفت و اکثر کودکی خود را با پدربزرگش – مرحوم شیخ علیرضا حقی – می گذراند .  پدر بزرگ مؤمن و متدین محمد حسین او را با قرآن و اسلام آشنا میکند به گونه ای که به این اعتقاد رسیده است که محمد حسین نمونه خواهد شد .

در جریانات انقلاب آموزه های دینی و تاثیر روحانی امام خمینی (ره) محمد حسین را پیرو ایشان ساخته وشور حسینی در روح و جان او چنان غوغایی بر پا کرده بود که تا به هدف نرسید از حرکت نایستاد .

شهید عزیز محمد حسین شیرازی در دوران مبارزه با رژیم شاه خائن شبانه در دبیرستان کارخانه قند و روستاهای اطراف مثل باغخواص و احمد آباد و امام زاده ها با تکثیر اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) و پخش آنها در میان مردم به مقابله با رژیم پهلوی پرداخت . به طوری که جهت نقل و انتقال مخفیانه تر اعلامیه ها  به رانندگی تریلی می پردازد تا راحت تر بتواند اعلامیه ها را پخش کند .

او در جریان ۱۷ شهریور به تقاضای یکی از دوستان کتاب فاطمه فاطمه است را به تهران می برد تا به او برساند. در میدان ژاله با حادثه روبه رو شده موتور خود را کناری گذاشته کتاب را مخفی کرده و به سمت نیروی هوایی می رود در آن نزدیکی سینمایی است که با زیرکی خاص دوکارگر آن را سرگرم ساخته و داخل سینما را آتش می زند . او از هر موقعیتی برای مقابله با رژیم طاغوت استفاده می کرد .

زندگی اش را وقف انقلاب کرده بود به گونه ای که درپاسخ دایی اش که پیشنهاد ازدواج با دخترش را به او می دهد می گوید : تا زمانیکه ما برنامه داریم نمی توانم ازدواج کنم ما باید خمینی را بیاوریم . دخترت را به امید من نگذار .

شهید محمد حسین در سومین روز تظاهرات پیاپی در ورامین در دی ماه ۵۷ در حالی که پیکر شهید حسن کریمی را تشییع می کردند در خیابان شهدای ورامین هدف گلوله دژخیمان قرار می گیرد و به مقام والای شهادت نائل می آید .

زمانیکه قبر مطهر شهید را که چراغی درحسینیه شاه حسین ورامین است در روز چهلم تدفین جهت تشخیص گلوله شکافتند در این نبش قبر مشاهده شد که پیکر شهید سالم بوده وخون تازه از فرقش جاری می گردد .

شهید محمد کاظمی

نام پدر : اسد الله

تاریخ تولد : ۱۳۲۵

تاریخ شهادت : ۳۰/۱۱/۱۳۵۷

محل شهادت : تهران ( میدان ونک )

مزار شهید : صحن امامزاده جعفر

زندگینامه شهید

شهید محمد کاظمی سال ۱۳۲۵ در شهر مقدس پیشوا به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی خود را که به پایان رساند  مشغول به یادگیری کفاشی شد . در سن ۱۶ سالگی به تهران رفت تا مادربزرگش را از تنهایی درآورد ضمن اینکه کفاشی را ازعموی خویش بیاموزد . او توانست طی مدت کوتاهی کفاش ماهری شود امّا پس از ازدواج به رانندگی با تاکسی پرداخت وسپس در انجمن توانبخشی تهران به عنوان راننده آمبولانس استخدام شد . اودر حالی که  صاحب دو فرزند بود محل زندگی اش را از تهران به پیشوا انتقال می دهد .

همچنان که حضور او در قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ – درحالیکه هفده ساله بوده و به دنبال پدر حرکت می کرده تا به سمت باقر آباد برود امّا دیگران او را به دلیل کمی سن باز می گردانند – به چشم می خورد ، در جریان های انقلاب ۵۷ نیز شرکت می کرد و همچنان در مجالس و سخنرانی ها حضور داشت .

باتوجه به وظیفه اش که رانندگی آمبولانس بود در کمک رسانی به مجروحین دریغ نمی کرد تا اینکه شب هنگام شنبه ۱۹ بهمن ماه ۵۷ درحین حمل مجروحین تیری به پیشانی اش اصابت کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد .پیکر مطهرش که در جوار امامزاده جعفرآرمیده است نوری است از انوار انقلاب .

دل نوشته شهید

در مزار طبیعت

در زمانهای بسیار قدیم در شهر ما ، طبیعت گل سرخی به وجود آورده بود . بلبل دل خسته ای که در حال پرواز بود اورا بدید ، به طرفش بشتافت چون به او رسید چرخی به دورش زده و زمزمه ای در گوشش نمود و لحظه ای بر سرش نغمه سرایی کرد . در این وقت بلبل از شور و شوق به خواب فرو رفت چون چشم بگشود قلب افسرده خود را با تمام وجود عاشق اوبدید . دید که دیگر نمی تواند بدون او زندگی کند تصمیم گرفت که اورا بچیند و با خود به دیار دیگری ببرد .

نامه ای به بابا

به تو نامه می نویسم       نامه ای نوشته بر باد          تا به اسم تو رسیدم           قلمم به گریه افتاد

با مداد رنگی هایم          یاد خوب آمدنت را             نقاشی کرده ام

جاده سفید رفتنت را خط خطی

کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند

غلط هایم را بگیرد و دور روزهای اشتباهم خط بکشد و مجبورم کند از روی تجربه هر کدام را ده بار دوره کنم .

جغرافیایی بودن تو مرز دریا را گرفته

آنجا که تویی ماهی ها نمی توانند بیایند                      چه برسد به من !

هر گاه خواستم بنویسم بابا آب داد نوک مدادم  می شکست و حالا … گاه وبی گاه با کوچکترین یادی از تو قلبم می شکند .

پدر جان بیا و لحظه هایم را قسم بده تا بدانی در نبودنت چه کشیده ام؟

گذر عمر با کسی تعارف ندارد , دیدی آنچه را که میخواستی نگذرد , گذشت ؟

از کدام غروب غمگین طلوع میکنی , تا بگویم مرغها چمدانهایت را بیاورند

در کدام صبح یخزده کلبه قلبم را به صدا در می آوری که به هزار خواهش دعوتت کنم , تا بدانی در اجاق سرد دلم چیزی جز یاد تو نمی سوزد !

پروانه ها به شاخهء ترد تنهاییم پیله کرده اند .

زمین خوردنم را تماشا کن              بیا و دستانم را بگیر          بیا و بگو بزرگ میشوی ، ازیادت می رود

حالا بزرگ شده ام ، امّا بزرگی ات از یادم نرفت .

بیا و ببین قلب بهانه گیرم لجوجانه پای به زمین می کوبد و هر روز تو را از من می خواهد و بادکنک بغضم را بی مهابا جلوی هر کس و ناکس می ترکاند و به هر بهانه باران تمنا روی صورتم می ریزد .

خودت بیا و جواب این دل داغدار را بده

من دیگر خسته شده ام .

دیگر رویم نمی شود بگویم عروسکهایم سراغت را می گیرند .

توپ قل قلی ام را زمین می زنم امّا بالا نمی رود با اینکه مشق هایم را خوب نوشته ام .!

(اشرف کاظمی فرزند شهمید محمد کاظمی )

شهید مسعود میرزایی پوئینک

 شهید مسعود میرزایی پوئینک

نام پدر: محسن

تاریخ تولد : ۱۰/۵/۳۴

تایخ شهادت : ۱۰/۱۰/۵۷

محل شهادت : خیابان شهدا ورامین

آرامگاه شهید : امامزاده طاهر خیر آباد

زندگینامه

در روز دهم مرداد ماه سال ۱۳۳۴ در ایوانکی که محل خدمت پدرش بود به دنیا آمد . از کودکی به حضرت سید الشّهدا علاقه به خصوصی داشت و به گفته پدرش از ۵- ۶ سالگی به تکایا و مساجد می رفت و در عزاداریها شرکت فعال داشت . از لحاظ کمک به همنوع و یتیمان زبانزد بود به طوری که بعد از شهادتش مشاهده می شد افرادی که قبلا شهید مسعود به آنها کم می کرد سراغش را می گرفتند در حالی که حتی نام او را نمی دانستند .

بارها جهت د فاع از کسانی که مورد ظلم واقع شده بودند خود را درگیر کرده بود .

مسعود میرزایی جوانی پر شور ، فعال وانقلابی بود . در پخش اعلامیه و عکس امام و شرکت در تظاهرات ها فعالیت داشت . از رفتن به سربازی سر باز میزد چرا که نمی خواست برای شاه خائن پا بکوبد .

در روزهای پر هیاهوی انقلاب در حالی که ۴۰ روز بیشتر از دامادی اش نمی گذشت ، صبح دهم دی ماه ۵۷ متوجه می شود خیابان ها شلوغ است و مردم درحال تشیع پیکر شهدا کریمی و شیرازی می باشند . در تظاهراتی که درآن روز صورت می گیرد تیری به بازویش اصابت می کند و در نتیجه درگیری با مامور پیشانی اش هدف گلوله قرار میگیرد که باعث شهادت ایشان می شود .

خاطرات همسر شهید

عشق های پاک

۹سال در طلب این بودیم که به هم برسیم اما ممانعت می کردند ، ومسعود سربازی نرفته بود و می گفت من برای شاه خائن پا نمی کوبم . مادرم هم می خواست من ادامه تحصیل بدهم . بعد از شهادت مسعود مادرم می گفت ، من از اول می دانستم که عشق های پاک به هم نمی رسند یا اگر برسند دوام نمی آورند و زود از هم جدا خواهند شد.

ماه عسل ما در بهشت زهرا بود . من هجده ساله و مسعود بیست و سه ساله . نذر کرده بودیم برویم مشهد پابوس امام رضا .

دو تا دوربین داشتیم صبح که می شد می رفتیم تظاهرات یا بهشت زهرا ، می رفتیم غسالخانه ها و از شهدا عکس می گرفتیم . دارو خانه ها و صفوف نفت خیلی شلوغ بود مسعود عکس ها را لای دفترچه می گداشت وبه بهانه پول درآوردن عکس شهدا را روی زمین پخش می کرد . مردم که می دیدند متاثر می شدند و خونشان به جوش می آورد . در حد شرایط خودمان سعی می کردیم با این وسیله مردم را آگاه کنیم .

روز جدایی

روز دهم دی طبق معمول هرروز غسل شهادت کردیم و یک سبد کوچک و مختصری غذا برداشتیم که برای تظاهرات برویم تهران . امّا با توجه به اینکه ماشین صفر کیلومتر بود دو تا از چرخهایش پنچر شده بود . مسعود گفت : من سریع می روم پنچری لاستیک را بگیرم  . دیده بود خیابان شلوغ است رفته بود منزل خواهرم و گفته بود برو مواظب مهوش باش . خواهرم را آورد درب منزل و خودش رفت .مردم در حال تشییع بی کلام و آرام پیکر شهید کریمی بودند .

مسعود تا می رسد به جمعیت شعار می دهد : « بمیرد بمیرد ولیعهدت ای شاه خائن » . مأمور شهربانی تیراندازی می کند و تیری به بازوی او اصابت می کند . مسعود خیلی قوی بود دستش را روی زخم می گذارد و جلو می رود و به مأ مور شهربانی می گوید : من می دانم تو مأموری و معذور امّا اگر می خواهی تیربزنی  تیر هوایی شلیک کن . در همین حال که دستش را به طرف اسلحه مأمور می برد ، آنها به خیال اینکه می خواهد اسلحه را بگیرد یک تیر مستقیم به سرش شلیک می کنند .

همیشه دو تا گالن بنزین در حیاط داشتیم و مسعود می گفت : اینها باید باشد وقتی شاه رفت بنزین به مردم نمی دهند. روز واقعه پس از تیر اندازی مسعود را به مطب دکتر موسوی و از آنجا با یک آمبولانس به سوی تهران می فرستند . درست رو بروی خیابان بختیاری ـ محل سکونتمان – بنزین آمبولانس تمام می شود .مسعود که هنوز می توانسته صحبت کند نشانی منزل را به تکنسین میدهد و می گوید به همسرم بگویید بنزین برای مجروحین می خواهم ، به شما بنزین می دهد .

داشتم به همسایه مان – همسر شهید کریمی – دلداری می دادم که تکنسین آمد و ازمیان همه زن هایی که در کوچه بودند به من گفت خانم بنزین دارید ؟ برای مجروحین می خواهم .خودم هم تا پای آمبولانس رفتم امّا قدم نرسید داخل ماشین را ببینم .

شب حکومت نظامی شد تا صبح سربازها در خیابان راه می رفتند . فردا صبح سراغش را از شهربانی گرفتم امّا ازاو خبری نبود .

مسعود تاجلوی درب اطاق عمل هم زنده بوده که نهایت در بیمارستان هفت تیر شهید میشود و نزدیکان با پرداخت ۲۰۰۰ تومان پیکرش را از بیمارستان به طور مخفیانه می گیرند و به پوئینک می آورند .

آوردندش پوئینک ودر باغی غسل دادند . به ما گفته بودند پایش تیر خورده امّا بین راه که می پرسیدم مسعود کجاست می گفتند فعلا مردها دارند عیادت می کنند . در همین حال بود که صدای لا اله الا اله بلند شد ، فقط همین را فهمیدم که لبه تابوت را گرفتم و کشیدم پایین و از روی کفن فقط توانستم صورتش را لمس کنم . ..

شهید محمد رضا کاظمی

نام پدر : فرج الله

تاریخ تولد : ۱۳۳۹

تاریخ شهادت : ۹/۱۰/۵۷

محل شهادت : تهران

مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۱

زندگینامه

شهید محمد رضا کاظمی در سال ۱۳۳۹ در خانواده ای ساده و گارگر در محله اصفهانک ( شهید محلاتی فعلی )

متولد شد .

تحصیلات را تا سوم راهنمایی ادامه داد و پس از آن به همراه برادرش به کار کفاشی مشغول شد . به ورزش علاقه زیادی داشت مدتی به پرورش اندام پرداخت سپس به عضویت تیم فوتبال محله درآمد .

روزهای انقلاب به همراه جوانهای  محله در تظاهرات ها شرکت می کرد به طوری که مأموران بارها به او تذکر داده بودند ولی اهمیّت نمی داد . حتی در پاسخ پدر جهت ممانعت از شرکت درتظاهرات گفته بود :« اگر قرار باشد شهید شوم هر کاری که انجام دهید شهادت قسمتم خواهد شد .»

سرانجام روز نهم دی ماه ۵۷ در تظاهرات مردمی علیه رژیم طاغوت در حین نجات پیرمرد و کودکی  برای وارد کردن آنها به یک حیاط توسط مأمورین شهد شیرین شهادت نصیبش می گردد. روحش شاد .

شهید اکبر سهمدینی

نام پدر : ناصر

تاریخ تواد : ۱۳۳۱

تاریخ شهادت : ۱۰/۱۰/۱۳۵۷

محل شهادت : خیابان رهبری کوهدشت

مزار شهید : کوهدشت

زندگینامه

شهید اکبر سهمدینی سال ۱۳۳۰ در شهرستان کوهدشت از توابع استان لرستان در خانواده ای مذهبی و متدین چشم به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی را در همان شهرستان گذراند . او که فرزند ارشد خانواده بود به خاطر اهمیّت به خانواده خصوصأ پدر تحصیل را رها کرد  و در کشاورزی به کمک پدر پرداخت  .

زمانیکه عازم خدمت سربازی شد آنجا با خط امام آشنا و یار و پیرو امام گردید . فعالیتهای خود را از همان زمان آغاز کرد . دوران سربازی به خاطر عدم احترام به شاپور در حین بازدید بازجویی وشکنجه شد ولی لب به سخن باز نکرد .

پس از اتمام سربازی در کارخانه جهان صنعت مشغول به کار شد ، در آنجا مشغول به ساخت اسلحه ای می شود که در روز  امتحان با مشکل مواجه شده و مسئولین متوجه شده و عذر او را می خواهند ومتوجه دیگر فعالیتهای او می شوند .

او جهت امرار معاش و نزدیکی به تهران و دستیابی آسانتر به هم گروهان خود به شهرک مدرس ورامین نقل مکان کرد . حین فعالیت هایش با آقای رحیمی ( که پس از پیروزی نقلاب در بمب گذاری مجلس در لباس نمایندگی لرستان شهید شد . ) آشنا   می گردد . به دستور ایشان اعلامیه های کرمانشاه ، لرستان و کوهدشت را در ساک خود پنهان کرده و به همراه خانواده به سمت کوهدشت حرکت می کند تا قبل از ۱۰ دی اعلامیه ها را یرساند .

او پس از رساندن اعلامیه ها در جریان تظاهرات ده دی در خیابان رهبری کوهدشت با یکی از مأمورین ساواک درگیر شده ، آجری به طرف او پرتاب می کند آن از خدا بی خبر هم با شلیک به پیشانی شهید سهمدینی رضا و عرفان را چشم انتظار پدر می گذارد .

شهید حسن کریمی

تاریخ شهادت : ۱۰/۱۰/۵۷

محل شهادت : خیابان شهدا ورامین

شهید شکر الله جنگلی

شهید احمد میرزایی

در تاریخ ۱۷/۳/۱۳۳۶در ورامین متولد شد پدرش عباس و مادرش فاطمه نام داشت.وی تا مقطع دیپلم تحصیل کرد  و قبل از شهادت بعنوان درجه دار اشتغال داشت و مجرد بود.وی در مورخه ۲۸/۵/۵۷در سینما رکس آبادان  و در آتش سوزی سینما توسط ساواک به شهادت رسید و در قبرستان عمومی آبادان ئدفن گردید.

شهید محمود میرزایی

برادر شهید احمد میرزائی که همراه برادر در آتش سوزی سینما رکس آبادان توسط ساواک در تاریخ ۲۸/۵/۵۷به شهادت رسید

شهید نقی روستائی

در تاریخ ۱۴/۱/۱۳۱۸در ورامین متولد شد.پدرش محمد  و مادرش بیگم جهان نام داشت.وی در تاریخ ۲۲/۱۱/۵۷در حمله به پادگان عشرت آباد مورد اصابت گلوله افراد شاهنشاهی قرار میگیرد  و مجروح میشود و او را به بیمارستان بوعلی میبرند و در آنجا به شهادت میرسد.محل دفن شهید در بهشت زهرا میباشد.

شهید سید مهدی سید فاطمی

در سال ۱۳۴۰در ورامین متولد شد.پدرش سید جواد و مادرش طاهره نام داشت.وی تا مقطع دیپلم تحصیل کرد و قبل از شهادت به عنوان بسیجی اشتغال داشت.نامبرده مجرد بود.وی در مورخه ۱۳/۸/۵۷در دانشگاه تهران بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید و مزار آن شهید در بهشت زهرا در قطعه شهدا میباشد .

منبع : سایت ساجد

 

یک نظر

  1. سلام خواهش میکنم اگر شهید سیدعلی کاظمی در شهر ورامین به خاک سپرده شده ادرسشو ب من ایمیل کنید.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.