خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
ساده و صمیمی
« اکبر اردستانی ، برادر شهید »
برای اینکه راه روستای قاسم آباد – که فاصله زیادی هم تا اتوبان پیشوا ندارد – اسفالت شود ، شهید اردستانی با وزیر جهاد وقت ( مهندس فروزش ) تماس گرفته و از او خواسته بود که دستور بدهند روستا را اسفالت کنند . وزیر جهاد با رئیس اداره جهاد استان تهران و او نیز با رئیس جهاد ورامین صحبت کرده بود ، تا این کار صورت پذیرد .
روزی حاج مصطفی با رئیس جهاد ورامین تماس گرفته میگوید که برای پیگیریبه آنجا میآید . رئیس جهاد پس از این مکالمه تلفنی به نگهبان جلو در میگوید که فردا ساعت ۸ صبح با تیمسار اردستانی ، یکی از فرماندهان عالی رتبه نیروی هوایی جلسه دارد ، هر کس خواست وارد اتاق شود ، جلوگیری کنید .
رأس ساعت ۸ صبح ، ماشین رنوی حاج مصطفی جلو در جهاد توقف میکند ، لباس شخصی و سادهای بر تن ، آرام آرام به سوی نگهبان گام برمیدارد . سلامی گرم حواله نگهبان میکند و قصد ورود به داخل اتاق را داشته که نگهبان میگوید :
ببخشید آقا ! رئیس جلسه دارند ، لطفاً داخل نشوید .
تیمسار اردستانی در جواب میگوید :
خود رئیس میداند که من پیش ایشان میآیم ، قبلاً تلفنی با هم صحبت کردهایم .
آقا لطفاً اصرار نکنید ، به من گفتهاند کسی را راه ندهم .
ممکن است بگویید رئیس با چه شخصی جلسه دارد ؟
به من گفته با تیمسار اردستانی ، معاون فرمانده نیروی هوایی .
تیمسار نگاهی به چهرهمعصوم نگهبان میاندازد و با لبخند میگوید :
ببخشید آقا ! شاید مقصر من باشم که با لباس شخصی آمدهام . من تیمسار اردستانی هستم . نگهبان که متعجب شده ، سراسیمه به داخل اتاق رئیس میرود و میگوید :
آقا تیمسار اردستانی تشریف آوردند !
منبع: کتاب اعجوبه قرن