خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید مصطفی اردستانی /اوج سخاوت…

خاطرات شهید مصطفی اردستانی /اوج سخاوت…

 

 

 

خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی

اوج سخاوت
 « کارمند انعام الله مشکاتی »

 هشت سال دفاع مقدس به یمن وجود مردان سلحشور عرصه نبرد به خوبی رقم خورد . مردانی که در راه عشق سر از پا نشناخته و غیورانه ، دشمن را به زانو در آوردند که شهید اردستانی بی‌اغراق یکی از این پاکبازان و دلاوران بود . او در همه مأموریتهای خود که بسیاری از آنها داوطلبانه بود
، شجاعانه قلب دشمن زبون رابه لرزه در آورد و با هر بار پرواز موفق خود ، برگ زرینی بر کتاب شهامت و افتخار خود افزود . طوری که پس از جنگ نیز این کتاب ایثار بسته نشد و اوراق زرین دیگری در نوع خود ورق زد .
مسئول ستاد بیت الزهرا بودم . روزی درمحل کار خود بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد . گوشی را برداشتم . شهید اردستانی ، معاونت عملیاتی نیروی هوایی بود :
برادر مشکاتی ! کارتان که تمام شد ، تشریف بیارید پیش من .
سابقه دوستی چند ساله با حاج مصطفی داشتم ، سریع کارها را سروسامان دادم و به راه افتادم . وقتی خدمتشان رسیدم ، گفتند :
وسیله نقلیه دارید ؟
گفتم :
بله با ماشین آمده‌ام .
سوار خودرو شد و گفت :
برویم خیابان فردوسی .
سؤالی نکردم . حرکت کردیم . وقتی به خیابان مورد نظر رسیدیم ، وارد بانک مرکزی شد . با خود گفتم چه کاری است که اینقدر برایش اهمیت دارد . پس از چند دقیقه برگشت و گفت :
کارت شناسایی‌ام در لباس پروازم جا مانده اگر امکان دارد شما بیایید و معرف و ضامن بنده شوید .
باهم به بانک رفتیم ، با ضمانت من مبلغ پانصد هزار تومان پول گرفت . تازه فهمیدم ماجرا چیست . ایشان به دریافت مدال شجاعت و مبلغ پانصد هزار تومان هدیه از دست مقام معظم رهبری نائل گردیده بود . همان لحظه همه آن پول را به حساب ستاد کمک رسانی بیت الزهرا واریز کرد و فیش آن را به عنوان مسئول ستاد به من دادند و گفتند :
این پول لطف مقام معظم رهبری است نسبت به بنده ، می‌خواهم با این پول لباس و دیگر وسایل ضروری خریده شود و در اختیار یتیمان و مستمندان منطقه سلیزده زابل قرار گیرد . زحمت این کار را به شما واگذار می‌کنم . البته ، تأکید می‌کنم هیچ کسی نباید از این جریان با خبر شود .
من که به کلی گیج شده بودم ، گفتم :
آخه …
گفتند :
-برادر مشکاتی برویم .
اشک در چشمانم حلقه زده بود . نمی‌توانستم حرف بزنم ، پس از چند لحظه سکوت گفتم :
« حاج آقا شما مردی هستید به تمام معنا . چه در جنگ چه در صلح کامل بودن خود را اثبات کرده‌اید . در جنگ از بدایت تا نهایت غیورانه همپای تمام لحظه‌ها جنگیدید . در کارهای مدیریتی و فرماندهی تمام هم خود را به کار می‌برید و با روحیه عالی خود در کوچه پس کوچه‌های زندگی با چشمانی بازگشتید و هر جا درمانده‌ای دیدید ، تا حد توان خود کمک به او را مهمل نگذاشتید ، سخاوت را به نهایت و مردانگی را در همه زمینه‌ها به کمال رساندید .
آقای مشکاتی این تعارفها را کنار بگذار ! من اصلاً لایق این حرفها نیستم .
گفتم :
خدا نگهدارت باشد !
گفتند :
– بگو خدا تو را شربت شهادت بنوشاند !

منبع: کتاب اعجوبه قرن

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.