خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
او برای دفاع از کشور آمده نه سبزی خریدن برای من
« شهین اردستانی ، مادر همسر شهید »
دامادم حاج مصطفی بیشتر مواقع روزه بود . او علاوه بر ماههای رجب ، شعبان و رمضان ، بسیاری از روزهای دیگر سال را روزه میگرفت و همیشه سعی مینمود تا سایرین متوجه نشوند که روزه دار است . به طوری که در بسیاری از روزها حتی همسرش متوجه نمیشد ، چرا که هیچ گونه درخواستی برای تهیه سحری و یا افطاری نمیکرد .
شهید اردستانی در دل شب و آنگاه که همگان در خواب بودند و استراحت میکردند از جا برمیخاست و با خالق هستی مشغول مناجات میشد . به هنگام سحر بدون ایجاد سرو صدا چند لقمه نان و پنیر میخورد و به استقبال اذان صبح میرفت . لذا همسرش زمانی متوجه میشد آقا مصطفی روزه است که در بین روز چای و یا غذایی برایش میآورد . او تشکر میکرد و میگفت :
انشاء الله باشد برای افطار .
روزی در ماه مبارک رمضان به منزلشان رفته بودم . تا غروب آفتاب دقایقی بیش نمانده بود که حاج مصطفی از اداره آمد . کمکم به لحظات عرفانی اذان مغرب نزدیک میشدیم . برنامه گروه تواشیح از تلویزیون پخش می شد و حال و هوای خاصی پیدا کرده بودیم . در این موقع زنگ خانه به صدا در آمد . حاج مصطفی از جا برخاست و در را گشود . سربازی با نان سنگک تازه و سبزی ، پشت در ایستاده بود . شهید اردستانی با مشاهده او خیلی ناراحت شد . تا آن زمان ایشان را آن گونه عصبانی ندیده بودم . رنگ چهرهاش سرخ شده بود و نگاهش را به زمین دوخته بود . گفتم :
حاج مصطفی خودت را ناراحت نکن ! این مسئله که این همه ناراحتی ندارد .
چطور ناراحت نباشم ؟ ! سربازی که خودش روزه است چرا باید برای من توی صف نان و سبزی بایستد . او آمده برای دفاع از دین و کشورش یا سبزی خریدن برای من ؟! من اصلاً راضی نیستم ! فردا که به اداره بروم به آقایون خواهم گفت که دیگر چنین کارهایی را تکرار نکنند !
منبع: کتاب اعجوبه قرن