خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
هدیه را نپذیرفت
« سرهنگ خلبان عرب سرهنگی »
وابسته نظامی در یکی از کشورها بودم . پس از اتمام مأموریتم ، هنگام بازگشت به ایران ، در صدد برآمدم ، هدیهای برای تیمسار شهید ، حاج مصطفی اردستانی که سابقه دوستی با هم داشتیم ، بیاورم . هر چه فکر کردم چه چیزی میتواند ایشان را خوشحال کند ، به نتیجهای نرسیدم ، زیرا با شناختی که از وی داشتم ، میدانستم به کلی از دنیا بریده است و چیزهای ناقابل مادی هیچ گاه نظر او را جلب نمیکند .
اما بر حسب وظیفه میخواستم با آوردن هدیهای برای ایشان ، گوشهای از محبتهایش را جبران کنم . سرانجام تصمیم گرفتم یک دستگاه رادیوی دو موج کوچک بخرم و چون به اخبار و گزارشهای رادیو علاقه خاصی داشت ، به این بهانه او را راضی کنم که هدیه را ازمن بپذیرد .
به دفتر کارش رفتم ، به گرمی مرا پذیرفت . پس از کمی صحبت ، دستم را درون کیفم بردم و گفتم :
ببخشید تیمسار ! یک هدیه ناقابلی …
حرفم را قطع کرد و گفت :
جناب سرهنگی ، از لطف شما ممنونم ! در کیف را باز نکنید .
من که مردد مانده بودم ، هدیه را از درون کیف بیرون بیاورم یا نه ، با لحنی خواهش گونه گفتم :
تیمسار ! چیز قابلی نیست ، اگر قبول کنید ممنون میشوم .
خیر ، نمیتوانم بپذیرم .
دیدم اصرارم سودی نمیبخشد ، گفتم :
اجازه میدهید به یکی از بچههای دفترتان بدهم .
تا این جمله را از من شنید ، برای اینکه زودتر خود را از پذیرش هدیه برهاند دو سه بار تکرار کرد و گفت :
آره ، اشکالی نداره .
خداحافظی کرده از اتاق خارج شدم . رادیو را به یکی دیگر از دوستان در معاونت عملیات دادم و راه منزل را در پیش گرفتم . یک بار دیگر درس عملی از این عارف بزرگ آموختم که حتی اجازه نداد هدیه را به او نشان دهم تا نکند چشمش ببیند ودلش بخواهد . او دائم در حال مبارزه با هوای نفس بود و هرچه را که احتمال میداد نفسش را وادار به تسلیم میکند از خود دور میکرد . چرا که او خود بارها میگفت ک
« از خدا خواستهام توفیق غلبه بر سه چیز را به من بدهد : شهوت و انواع آن ؛ مقام ؛ ثروت و مادیات »
و براستی تا زمان شهادتش در این مسیر حرکت کرد و هیچ گاه پست و مقام ، ثروت و مال دنیا و … او را از راه حق دور نساخت .
منبع: کتاب اعجوبه قرن