خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
یک سوم سهم حاج محمد
« اکبر اردستانی ، برادر شهید »
در زادگاهمان ( روستان قاسمآباد ) باغ کوچکی از ارث پدری به برادرم حاج مصطفی رسیده بود . او به سبب مسئولیت مهمی که در نیروی هوایی داشت و مجبور بود در تهران باشد ، برای رسیدگی به باغ ، وقت کافی نداشت . از این رو ، باغ را به من سپرده بود تا از آن بهرهبرداری کنم و فصل محصول سهم ایشان را نیز بدهم .
در انتهای باغ چند اصله درخت گردو بود که بخشی از شاخ و برگ آنها وارد حریم باغ بغلی ما – که صاحب آن « حاج محمد آقا » نام داشت – شده بود . برادرم گاهگاهی که به ورامین میآمد ، به باغ سری میزد . یک روز که آمده بود ، به انتهای باغ رفت . یک لحظه دیدم درختهای گردو ،دیوار باغ و باغ همسایه را کنجکاوانه ورانداز میکند . آنگاه مرا صدا زد و گفت :
اکبر ! این درختهای گردو را دیدهای ؟
بله داداش ! مگه چی شده ؟
هیچ دقت کردهای ؟ بخشی از درختها وارد حریم باغ همسایه شده ، بنابراین میوههای آن بخش ، سهم « حاج محمد » است . موقع برداشت محصول هر چه از این چند درخت گردو به دست آمد ، ۳/۱ آن را به حاج محمد بده !
من که از این کار او متعجب شده بودم گفتم :
ببین داداش ! اینجا روستاست و این حرفها مطرح نیست . اصلاً کسی به این مسائل توجهی ندارد ،تازه حاج محمد هم که بندهخدا گله و شکایتی نکرده .
اما او سری تکان داد و گفت : « همین که گفتم »
هر کار کردم نتوانستم او را قانع کنم . چون او را میشناختم و میدانستم که کارهایش از روی حکمت است ، چارهای جز گردن نهادن به توصیهاش نداشتم .
از آن به بعد ۳/۱ محصول آن چند درخت را به حاج محمد میدادم .
منبع: کتاب اعجوبه قرن