خانه » شهدای ورامین » خاطرات شهدا » خاطرات شهید مصطفی اردستانی /بسیجی دلباخته…

خاطرات شهید مصطفی اردستانی /بسیجی دلباخته…

خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی

بسیجی دلباخته
« ستوان حمید بوربور »

 تابستان ۶۶ از طریق بسیج نیروی هوایی به قرارگاه پشتیبانی رزمی شهید کشواد اعزام شده بودم . واحدی از این قرارگاه جهت پشتیبانی هوایی منطقه غرب و شمال غرب در سقز مستقر شده بود . من نیز به آن منطقه رفتم . برای انجام مأموریتی به اتاق مسئول قرارگاه سقز ، ( حاج حسین فرج پور ) می‌رفتم . هنگام عبور از راهرو ساختمان ، با یک بسیجی رو‌به‌رو شدم که در نظرم شریف و باوقار جلوه کرد . با چهره گشاده و در حالی که تبسمی بر لب داشت ، جواب سلامم را داد و از کنارم گذشت . متفکرانه وارد اتاق شدم . حاج حسین پرسید :
حاج مصطفی را دیدی ؟
نه ، چطور مگه ؟
ولی همین حالا از اتاق بیرون رفتند !
متأسفانه ایشان را نمی‌شناسم . لطفاً بیشتر توضیح بدهید .
حاج مصطفی اردستانی معاونت عملیات نیرو هستند . مردی مخلص ، با ایمان و بسیجی دلاور به تمام معنا .
با شنیدن واژه‌بسیجی ، یکباره چهره‌مردی را که لحظاتی قبل توجهم را به خود جلب کرده بود ، به یاد آوردم . مردی با قامت رسا در لباسی ساده و آماده نبرد .
در همین اثناء ایشان به اتاق بازگشتند . با توضیحاتی که از او شنیده بودم ، او را در آغوش گرفته و بر پیشانی بلندش بوسه زدم .
کم‌کم به هنگام اذان ظهر نزدیک می‌شدیم . صدای تلاوت قرآن کریم از بلندگو‌های یکانهایی که در اطراف مستقر بودند و خود را برای انجام عملیاتی جانانه و موفق آماده می‌کردند ، به گوش می‌رسید . خیلی دوست داشتیم نماز را به بزرگ مرد جمعمان اقتدا کنیم ، ولی ایشان با تواضعی که داشتند قبول نکردند . با وجود این ، نماز آن روز برایمان حال و هوای خاصی پیدا کرد که بی‌شک این حالت حاکم بر نماز متأثر از آن روح بلند بود .
پس از نماز ، برای صرف ناهار ، کنارمان نشست . من با اجازه ایشان دعا را خواندم :
سایر دوستان نیز همصدا ، دعا را همخوانی کردند .
حدود یک ماه گذشت . حاج مصطفی بار دیگر به قرارگاه سقز تشریف آوردند . ایشان در آن منطقه فعالانه در عملیاتها شرکت می‌کردند . روزی قبل از صرف غذا در حالی که تبسمی بر لب داشت رو به من کرد و گفت :
اگر دعایی داری زود بخوان که خیلی گرسنه‌ام .
این حضور ذهن برای بنده و سایر دوستان بسیار جالب توجه بود ، زیرا با آن همه مشغله و مسئولیت سنگینی که عهده دار بودند ، آن مسئله را فراموش نکرده بودند .

  منبع: کتاب اعجوبه قرن

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.