خاطرات سرلشگر خلبان شهید حاج مصطفی اردستانی
با تو میگویم
اعجوبه قرن
« اعظم اردستانی ، فرزند شهید »
پدرم انسان بزرگی بود و من که دختر ایشان هستم همیشه به وجود چنین پدری افتخار میکردم . میدانستم که او هم به همه ما علاقهمند است ، ولی هیچ وقت حاضر نبود که علاقهاش مانع از انجام دادن وظیفه و مسئولیت خطیر او در برهه حساس انقلاب و جنگ بشود .
پدر ، در هر فرصتی مسائل اخلاقی را با زبان و بیانی شیوا و گاه با رمز و کنایه و به صورت غیر مستقیم بیان میکرد . یکی از روزها که از خانهمادربزرگ برمیگشتیم ، همه بجز من و پدر که رانندگی میکرد – در خواب بودند . به چهره پدر نگاه میکردم ، که بدون مقدمه نیم نگاهی به من کرد و گفت :
راستی اعظم جان ، انسان چگونه موجودی است ؟!
خب معلومه ، گل سر سبد خلقت و اشرف مخلوقات است . موجودی که فرشتگان و مقربین درگاه الهی به امر او در برابرش سجده کردند و ابلیس که از آن روی برگرداند مطرود درگاه الهی شد .
درسته دخترم ، ولی میدونی این انسان اعجوبهقرن است ؟!
یعنی چه ؟ ! کدام قرن ؟ همین قرن که در آن هستیم ؟!
نه گلم ، انسان اعجوبه همین قرن و قرنهای آینده است که میاد . همیشه و همیشه .
ولی نگفتید اعجوبه قرن است ، یعنی چی ؟
یعنی همان انسان که اشرف مخلوقات است و نفخه الهی در او دمیده شده و نیکوترین قوام خلقت خمیره وجودی اوست ، چنان سقوط میکند که به اسفل سافلین میرسد و میدونی علتش چیه ؟
فکر میکنم تا حدودی بدونم ، نظر شما چیه ؟
دخترم ، آنچه انسان را به این منجلاب میکشاند غرور و تکبر است که ریشه آن غفلت از خدا و توجه به غیر اوست .
بابا! چرا انسان از خدا غافل میشه ؟
چون به داشتههای خودش مغرور میشه و فکر میکنه ! آنچه که داره از خودشه و همیشه برای او باقی میماند .
ولی خیلیها که در این گرداب غفلت گرفتار شدهاند به ظاهر چیزی ندارند ، نه مقامی ، نه پولی و یا …
درسته ، ولی باید بدونی آنچه انسان را غافل میکند داشتن نیست یا بهتر بگم هر کس داشته خودش را چیزی میبیند . اگر چه در نظر دیگران هیچ است ولی این آدم وابسته به همان است که در نظر دیگران بی مقدار و ناچیز است .
پس دلبستگی و علاقه موجب غفلت میشه ؟
دقیقاً
صحبتهای پدر ، در من تأثیر خاصی گذاشته بود ، به فکر فرو رفته بودم و حرفهای ایشان را در ذهنم مرور میکردم که رشته افکارم را برید و گفت :
اعظم جان !
بله بابا!
میدونی ، دوست دارم فرصتی پیش بیاد تا داستان زندگیام را برایت تعریف کنم و تو آن را به صورت کتاب دربیاری .
به به ! خب … اسمش را چی بگذارم ؟
اعجوبه قرن ، اعجوبهقرن !
خندیدم و به شوخی گفتم :
پدر ! چقدر از خود راضی تشریف داری !
درسته ، خیلی هم درسته ، به قول معروف زدی تو خال ، من هم که لحظاتی قبل برایت صحبت کردم که چگونه انسان اعجوبه قرن است . ما هم که از نوع اسفل آن هستیم امیدوارم خداوند با کرمش به ما نظر کرده و ما را عاقبت به خیر کند .
به فکر فرو رفتم و تازه متوجه شدم که چرا پدرم با آن حالت خاص در جوابم گفت : « نام کتاب را اعجوبه قرن بگذار!»
کتاب اعجوبه قرن