ایشان تیمسار ستاریاند .
« تیمسار جهانگیر بالش زر »
ویلاهایی که به دستور تیمسار ستاری در اردوگاه « بیشه کلا » برای استراحت پرسنل نیروی هوایی احداث شده بود ، هنوز نیمه کاره مانده بود. تیمسار اصرار داشتند ؛ این ویلاها تا شروع فصل تابستان آماده شده و به بهره برداری برسند .
روز هشتم خرداد ماه بود که به من گفتند :
میروم اردوگاه ببینم چه خبر است . شما هم بیایید .
قبل از اینکه تیمسار به اردوگاه بروند ، خود را به آنجا رساندم و منتظر ماندم تا ایشان تشریف بیاورند . ساعت ۲ بعد از ظهر بود که به اردوگاه رسیدند . به محض ورود برای خواندن نماز آماده شدند و گفتند :
تا من نماز میخوانم ، شما هم برای بازدید آماده شوید !
گفتم :
قربان ! الان هوا خیلی گرم است . شما تازه از راه رسیدهاید و خستهاید ، کمی استراحت کنید . عصر که هوا خنک شد ، برای بازدید تشریف بیاورید .
ایشان به ظاهر پذیرفتند و چیزی نگفتند . حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که با سرهنگ اسدیان ( مسئول اردوگاه ) برای سرکشی به کارگران رفتیم . از دور متوجه شدم ، لودر در حال جابهجا کردن ماسههای ساحل است تا از پیشروی احتمالی آب دریا به داخل اردوگاه جلوگیری کند ، به اسدیان گفتم :
به این محسنی ( راننده لودر ) بگو لازم نیست در این آفتاب گرم کار کند ، برود کمی استراحت کند .
سربازی که مشغول کار کردن بود و حرفم را شنید ، گفت :
-ایشان تیمسار ستاری هستند .
من که فکر میکردم تیمسار در حال استراحتند ، وقتی این حرف را شنیدم یکه خوردم ، زیرا ایشان سکته کرده بودند و دوران نقاهت را میگذراندند . بلافاصله خودم را به ایشان رساندم و گفتم :
تیمسار ! شما تازه بهبود یافتهاید . این کارها برایتان خطرناک است .
ایشان در جواب گفتند :
-در این شرایط سخت ، کسان دیگری هم هستند که شبانه روز کار میکنند و چیزی نمیگویند .”
منبع : کتاب آسمان غرنبه