آخرین لباس
« حجه الاسلام سید محمد رضا واحدی »
الحق و الانصاف ، کمتر از این حقش نبود . او نباید در بستر میمرد . سالها تلاش ، سربازی ، خستگی ناپذیری و رشادت را با مرگ عادی به پایان بردن شایسته اونبود . پرونده عمری خدمت ، چندین سال حضور پیروزمندانه در مناطق عملیاتی و بالاخره کارنامه هشت سال فرماندهی موفق نیروی هوایی ارتش باید با امضایی خونین بسته می شد . این مهر خدایی که سند ارادت و عشق او بود ، با مهری خونین تأیید شد و در ردیف پروندههای دیگر راست قامتان جاودانه تاریخ قرار گرفت .
زهی سعادت که در سالروز تولد خون خدا ، تولدی نو یافت و در لباس رزم به دیدار مولایش شتافت و پیکر خونین و قطعه قطعه خود را به عنوان بضاعت ارادت ، تقدیم داشت .
آری ، این است عاقبت جانبازان حضرت معبود . او خود می گفت : « در آسمان ، نگرش انسان نسبت به کائنات طور دیگری است . انسان در پرواز میتواند با خدایش به گونهای دیگر خلوت کند . انسان در آسمان ، زمین را جور دیگری میبیند .»
چه زیبا ادا میکرد ، این کلمات را و چه با شکوه بدان عمل کرد . او که با اوج گیری هواپیما ، روحش را هم به اوج فرستاده بود ، چون دید که نقص هواپیما و بازگشت به خاک ، حال خوش سیر ملکوت را از او خواهد گرفت ، تن را درید و حجاب را پاره کرد ؛ بدن سوخته را بر تابوت گذارد و دو بال روح را برای پرواز در بی نهایت اشتیاق گشود . آنگاه به لاهوتیان سلام گفت و چون ستارهای برای همیشه در آسمان عشق پایدار گشت .
از یاد نمیبرم روزی را که به مناسبتی با وی صحبت از مقام و منصبی بالاتر کردم : لبخندی خاص که حاکی از بیتوجهی به این امور بود ، بر لبانش نقش بست و گفت : » نه ، آخرین لباس من همین لباس نیروی هوایی است . »
و من آن روز نفهمیدم چه گفت ، اما امروز میبینم که بالاخره لباس پر افتخار رزم نیروی هوایی ، آخرین لباس او بود و حتی کفنش . با این فرق که دیگر آبی نبود ، گلگون بود . سرخ بود و سرخ آبی .
بعضیها را بعد از مرگ میتوان شناخت ، با اینکه در زندگی نیز همدمشان بودهای و رفیق . اینان ظاهرشان با محیط همگون است و باطنشان از محیط دلگیر ؛ ظاهرشان در محیط ماده محصور است و باطنشان ، خود محیطی از عشق و صفا .
اینها اهل تظاهر نیستند ، ادعای عدم تعلق ندارند . در عین توانمندی و امکان دسترسی به رفاه و از زهد دم نمیزنند و شعار سیر و سلوک نمیدهند . اینها خود را « مالک اشتر » جا نمیزنند و « سلمان » را رهرو خود نمیدانند .
تیمسار ، از آن زمره بود . او را که میدیدی باور نمیکردی که فرماندهای است وارسته و از دنیا گسسته . دست و دلش باز بود اما نه برای خودش ؛ بخشنده بود و کریم ، اما نه برای خانوادهاش ؛ امکانات خوبی در اختیار داشت اما نه برای رفاه زندگی شخصی و …
در طول سالهای گذشته انقلاب ، اقشار مختلف و طبقات گوناگون آمدند و رفتند که قلب امام امت ( ره ) و مقام معظم رهبری را آزردند . رزهای پر فراز و نشیب انقلاب دیده است ریا ورزانی که راهنمای حرکتشان یک سمت را نشان میدهد ، اما فرمانشان به سمت دیگر میچرخد . عرفان و زهد تنها در کلامشان موج میزند ؛ از سربازی رهبر اسمی بیش به همراه ندارند ؛ عنوان بسیجی را فقط یدک میکشند ؛ در لباس تقوی فقط سفارش به تقوی میکنند ؛ دلسوزی برای انقلاب را تنها با چهرهای عبوس ، به نمایش میگذارند ؛ بخاطر یک حرکت و چند احسنت و آفرین شنیدن ، خود را وارث انقلاب میدانند و همه کاره مردم و …
سیمایش همیشه پر از لبخند بود و امید ؛ و روحش سرشار از اتکال به خدا و دلگرم به وجود رهبر . وقتی بچهها به چهرهاش نگاه میکردند خستگی از تن میزدودند و مشکلات را فراموش میکردند . با اینکه او خود از همه خستهتر بود و دارای باری بس عظیم .
فرماندهان و پرسنل تحت امر او از یاد نمیبرند وقتی فقط برای وضو و نماز ، آری فقط برای وضو نماز پای از کفش بیرون میکشید ، پاهایش پر از زخم و پینه بود و بخاطر راه رفتنهای ممتد و برپا ایستادنهای طولانی لابلای انگشتان پایش پنبه میگذارد تا تماس زخمها و اصطکاکشان با هم مانع حرکت و تلاش او نشود .”
منبع : کتاب آسمان غرنبه